خاطرات

خاطرات تاریخ شفاهی اقوامند. می‌نویسم تا ریشه‌هایم یادم بماند و محیطم را بهتر ثبت کنم. از خلال خاطرات قدیمی من شاید حال این دوران برای آیندگان بهتر ثبت شود.

گاهی از خاطرات خیلی دور در دوران کودکی و نوجوانیم و گاهی از میانسالی و این روزها.

گاهی از سفرها و رویدادهای مهم می نویسم و گاهی اتفاقات معمولی و ساده.

گاهی هم از خاطره بقیه می‌نویسم.

اما مهمترین و مفصلترین خاطره‌نگاری من را در کتاب فصل تحصیلی ما می‌توانید ببینید. کتابی که خاطره‌‌های دوران تحصیل من در دانشکده معماری یزد را ثبت کرده است.

با این کتاب در دسته بندی موضوعی کتاب فصل تحصیلی ما می‌توانید آشنا شوید.

کشان کشان تا حیاط خلوت بهشت

پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ صف صبحگاه دبیرستان شهید صدوقی یزد.معاون پایه ۱۱ نطقی می‌کند و صلوات می‌خواهد. صدای پراکنده‌ای از ذکر صلوات شنیده می‌شود. معاون اعلام می‌کند که گویندگان صلوات به کلاس بروند و بقیه بمانند. وی سپس این بازی را ادامه داده و مرحله به مرحله بچه‌ها را فیلتر می‌کند و در نهایت یکی …

کشان کشان تا حیاط خلوت بهشت بیش‌تر بخوانید

حکایتی از بازدید سایت زباله در یزد

این پست بازنشر از اینستاگرام هست در این لینک و اینجا و این یکی. قسمت چهارم و پنجم و ششم و هفتم دیدار دور با نجمه شما زباله‌هایتان را چه می‌کنید؟ دور می‌ریزید؟ چقدر دور؟ آیا به این سوال اصلا فکر کرده‌اید که دور کجا است؟ پنجشنبه گذشته رفتم زیارت دور! آنهم چه زیارتی؟ پر …

حکایتی از بازدید سایت زباله در یزد بیش‌تر بخوانید

غربالبیز؛ چشمه‌ای که ما را جاری کرد

این که هر چند وقت یک بار می روم سراغ کتاب نیوتن زیر درخت گردو و خودم را درمعرض حملات روانی غیرقابل کنترل قرار می‌دهم از خودآزاری است؟ نمی‌دانم. همین را می‌دانم که به فاصله‌های زمانی نه چندان کم مشتاق می‌شوم که این اسپرسوی تلخ و قوی و پرانرژی را سربکشم تا جان بگیرم و …

غربالبیز؛ چشمه‌ای که ما را جاری کرد بیش‌تر بخوانید

تامل در باب مهاجرت با دیدار یاران دور

راه که افتادم باران گرفت و هی بیشتر و بیشتر شد. با حرکت برف‌پاک‌کن شادی و مشنگی توی دلم می‌رقصید. می‌رفتم هم‌کلاسی‌های دبیرستانم را ببینم. جز با دو سه نفرشان آن روزها صمیمی نبودم اما در دورهمی‌های این‌طوری مشتاق دیدار همه می‌شوم. انگار نوعی تجدید عهد باشد با نوجوانی با چهارده تا هجده سالگی. از …

تامل در باب مهاجرت با دیدار یاران دور بیش‌تر بخوانید

بینایی من چشم من مژگان من

من و مژگان اهل همیم. بیش از نیم عمرمان را اگر نه کنار هم که آشنا و مانوس هم بوده‌ایم. البته که حالا آشناتر و آبدیده‌تر و دوست‌تریم از ۲۸ سال پیش. اما شگفتی آشنابودن و هم را فهمیدن و یکدلی‌مان را همان لحظه دیدار در پاییز ۷۳ فهمیدم. حتی دست سیاه سیاست هم فقط …

بینایی من چشم من مژگان من بیش‌تر بخوانید

به نام خداوند رنگین‌کمان ۲

قسمت اول این نوشته اینجا است. سال به سال اهریمن لخت‌تر می‌شود. همه اسافلش را رو می‌کند. بچه‌های بچه‌ها بزرگ می‌شوند بدون هیچ پرچم. بچه‌ها می‌پرسند می‌خوانند می‌بینند می‌دانند. بچه‌ها پتوی رسی را تا کلفت نشده می‌برند زیر باران. ۹۸ از راه می‌رسد. بزرگ سربازها را می‌کشند. انتقام سخت و بعد هم پرپرشدن آن‌همه جان. …

به نام خداوند رنگین‌کمان ۲ بیش‌تر بخوانید

گفتگو با خودکامگان خانگی؛ در راستای بمان و پس بگیر

به عنوان یک خاکستری که دل و روح و عقلش با مردم است و تنش هراسان و محافظه‌کار، از انفعال و بی‌عملی‌ام شرمسارم. نه فقط شرمساری که غبن و زیانکاری را هم حس می‌کنم. فکر کن وسط حادثه‌ای به این بزرگی و با این درجه از درام و هول ساکن باشی و بعدها هیچ خاطره‌ای …

گفتگو با خودکامگان خانگی؛ در راستای بمان و پس بگیر بیش‌تر بخوانید

وحدت آری تک‌صدایی نه! فصل تحصیلی ما ۵۱

قسمت 51 از کتاب صوتی فصل تحصیلی ما (منبع عکس: خانم مهندس مریم زارع )     مسیرهای خرید کتاب فصل تحصیلی ما را می‌توانید در این پست ببینید. در پیج‌اینستای من با آیدی @najmehazizi1355 یک هایلایت با عنوان همین کتاب هست که در مورد آن توضیحاتی داده است. مطالب دیگری که درباره این کتاب نوشته‌ام با هشتک فصل تحصیلی ما در دسترس …

وحدت آری تک‌صدایی نه! فصل تحصیلی ما ۵۱ بیش‌تر بخوانید

به نام خداوند رنگین کمان

تکثر و گونه‌گونی همه جا حتی در اقلیم زخم‌هایمان نیز دارد جای خودش را باز می‌کند. شما را به حضرت حقیقت قسم که گمان مبرید زخم‌هایمان از یک قماش است.   از سال ۸۸ شروع شد وقتی باران آگاهی شروع کرد شستن آن پتوی رسی که از سر تا پای ادراکم را پوشانده‌بود.   تا …

به نام خداوند رنگین کمان بیش‌تر بخوانید

روز تعطیل و کوچه باغ و پاییز

به سارا گفتم: دوست داری صبح که می‌رسی در برنامه‌ی خانوادگی دانشگاه شرکت کنیم؟ بدش نمی‌آمد. گفت: میشه چارشنبه‌شب شام خوشمزه باشه؟ چهارشنبه‌ شب یک چیزی درست کردم شبیه تصوری که از مرغ هندی دارم. فیله‌های سینه را خیسانده‌بودم در ماست. وقتی آماده چشیدن شد و فهمیدم که بیش از حد تحمل هندی شده سیل …

روز تعطیل و کوچه باغ و پاییز بیش‌تر بخوانید

اسکرول به بالا