به نام خداوند رنگین‌کمان ۲

قسمت اول این نوشته اینجا است.

سال به سال اهریمن لخت‌تر می‌شود. همه اسافلش را رو می‌کند. بچه‌های بچه‌ها بزرگ می‌شوند بدون هیچ پرچم. بچه‌ها می‌پرسند می‌خوانند می‌بینند می‌دانند. بچه‌ها پتوی رسی را تا کلفت نشده می‌برند زیر باران.

۹۸ از راه می‌رسد. بزرگ سربازها را می‌کشند. انتقام سخت و بعد هم پرپرشدن آن‌همه جان. بچه‌های بچه‌ها در سکوت درد می‌کشند. اشک می‌ریزند و باز چشم‌ها بازتر می‌شود.

منگ و ملول و غمزده صبح‌ها شب می‌شوند که ناگهان پاندمی دنیا را تکان می‌دهد. بعد از سال‌ها حس مشترکی سرتاسر سیاره را به هم وصل می‌کند. عزای دستجمعی کرونا برای ایرانی‌ها نوعی عروسی است. بعد از سال‌ها دردی دارند که همه دارند. از مرفهین اروپای شمالی تا آمریکای جهان‌خوار و بقیه‌ی مردم. صدایش را درنمی‌آوریم اما برای مدت کوتاهی بی‌عدالتی و رنج مضاعف ایرانی‌بودن کمتر حس می‌شود.

بعد واکسن می‌آید. جهان کشور به کشور شروع می‌کند جشن‌گرفتن پایان پاندمی. سرکرده فتوا می‌دهد که واکسن وارد نکنید. مثل برگ درخت آدم روی زمین می‌ریزد. باز برمی‌گردیم به تنظیمات کارخانه و یادمان می‌آید که خیلی با جهان فرق داریم.

انتخابات می‌رسد. آخرین انتخابات با حضور پرشور نظارت استصوابی  مهر پایان می‌کوبد بر مردم. جمهور در حجم عظیمی از سکوت و بهت و نگاه فرومی‌رود.

طفلی حقیر با بلاهتی آشکار در چشم‌ها و کلمات معیوب، پشت فرمان است. جمهور ناتوان از سرنوشت لنگ‌لنگان جلو می‌رود و سقوط هولناک همه‌چیز خیلی بدیهی به نظر می‌رسد.

متوسط‌ها کم‌کم ریشه می‌دوانده زیر خط فقر. کتاب و سفر و تفریح دشوار و دشوارتر می‌شود. کم‌کم نان و معیشت ضروری نیز.

چشم‌ها بهت‌زده و مایوس در سفر روز و شبند که اهریمن مهسا را به ستم می‌کشد. دختر کرد غریب و غم‌زده به ساختمان وزرا برده می‌شود تا ارشاد شود اما هرگز برنمی‌گردد.

چشم‌های عجیب و معصومیت صورت مهسا جرقه می‌شود در انبار خشم و غم.

مردمان شعله‌ور می‌شوند و این بار کودک و نوجوان هم کف خیابان است.

بچه‌ها عکس‌ها و نمادها را فرومی‌ریزند و به آتش می‌کشند. بچه‌هایی که نه معنی شلاق را می‌فهمند نه انفرادی را. می‌میرند آسیب می‌بینند و چندماهه چندین سال پیر می‌شوند.

در خیابان شال و روسری بر باد می‌رود و در آتش می‌سوزد. در خانه‌ها مهر و سجاده‌ها است که راهی موزه‌ی تاریخ می‌شود. بچه‌ها تصمیم گرفته‌اند تسلیم نباشند. بجویند و بخوانند و برگزینند.

در فاصله‌ی چند ماه بچه‌های زیادی به شهادت مشاهده و هم‌صحبتی والدین به شکل واضحی لامذهب می‌شوند.

این تغییرات از دیدرس نگاه او هم دور نمی‌ماند. حالا فقط روسری دخترها نیست که سر میخ است. صدای نماز پسرها هم نمی‌آید و هیچ یک را دیگر نمی‌شود انکار کرد.

سال خون سرنگون می‌شود و صداها ساکت. بالا بالاها چه خبر است؟ چه کسی مرده و چه کسی در بستر احتضار است؟ کسی نمی‌داند.

اما کف چهار دیوارها انقلاب عمل کرده است. طوفانی عظیم بسیاری از پرده‌ها و حجاب‌ها و سجده‌ها و آیات را کنده و برده است.

او حالا تنهاتر از پیش است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا