گفتگو با خودکامگان خانگی؛ در راستای بمان و پس بگیر

به عنوان یک خاکستری که دل و روح و عقلش با مردم است و تنش هراسان و محافظه‌کار، از انفعال و بی‌عملی‌ام شرمسارم. نه فقط شرمساری که غبن و زیانکاری را هم حس می‌کنم. فکر کن وسط حادثه‌ای به این بزرگی و با این درجه از درام و هول ساکن باشی و بعدها هیچ خاطره‌ای از آن برای نوه‌هایت نداشته باشی که تعریف کنی. فقط بگی بله اگر نت اجازه می‌داد استوری لایک می‌کردم و آن‌ها به ننه بزرگ …وزوی خود پوزخند بزنند!

چند روز است دارم به یک امکان تازه فکر می‌کنم. امکان تازه‌ای برای مشارکت در تعالی سرنوشت سرزمینم. امکانی که اگرچه به اندازه‌ی بقیه‌ی کارها خطرناک نیست اما در جای خود سخت و فرساینده است و قابلیت پز دادن نزد نوه را تا حدودی دارد.

به این نتیجه رسیده‌ام که باید گفتگو کرد. نه فقط با هم‌پالکی‌ها و هم‌فکران برای همدلی و هم‌داستانی. نه با دشمن که اصلا اهل این ظرایف نیست و نخواهد شنید. بلکه با ٰبا جماعت موسوم به حزب‌اللهی. با آشنایانی که خیلی نزدیک و خیلی دورند. آشنایانی که خود را مذهبی می‌دانند. کسانی که برایم بارها آشکار شده افکار و نگاهشان به جهان، ناسالم و آسیب‌رسان به دیگران و خودشان است. متاسفانه اعتماد به نفسشان هم از اغلب دانایان بیش‌تر است.

تا حالا به این مدل گفتگو جدی فکر نکرده‌بودم و وارد آن‌ نشده‌بودم. همیشه در فضای امنی از احترام و تعامل خانوادگی در معرضشان بوده‌ام. اما تصمیم گرفته‌ام به عنوان یک قدم کوچک در جهت بهبود حال این سرزمین امتحانش کنم. تصمیم گرفته‌ام تلاش کنم به دعوتشان سر سفره‌ی فکر کردن و پرسش و مشاهده. تصمیم گرفته‌ام که فروتنی را در این وادی کنار بگذارم. اصلا شاید فروتنی من عافیت‌طلبی‌ بزدلانه‌ای بیش نباشد که نقاب خضوع به صورت زده تا از دردسر رودررویی فرار کند.

باید تلاش کنم برای حرف‌زدن چون دیده‌ام که مکالمه، چه آشکارکننده‌ی قدرت‌مند و خیرآفرینی است.

این‌جا نوشته بودم که این خویشاوند هفتاد ساله (که خانم ق می‌نامم‌اش) چه روزهای بدی را می‌گذراند بخاطر عاشق‌شدن نوه‌اش. چقدر خشمگین است که معشوق و خانواده‌اش مطابق میل و باور او محجب نیستند و چقدر برآشفته است از این که عاشق و خانواده‌اش معشوق را مجبور نمی‌کنند به احترام مادربزرگ داماد چادر سر کند رژ لب نزند و ناخن نکارد.

می‌دانستم که با متر و معیارهای خودم نمی‌توانم وارد گفتگو شوم و لزومی هم نداشت. این‌طور که به نظر می‌رسید خانم ق حتی به اصول همین امر به معروف اسلامی هم پایبندی نداشت و آگاهی از همین هم ممکن بود بتواند ترمزش را بکشد.

این بود که در یک موقعیت پیش‌بینی نشده و ناگهانی تصمیم گرفتم وارد ماجرا شوم.

برایش گفتم که از رنج و ناراحتی‌اش خبر دارم و پیشنهاد می‌کنم برای آگاهی از تکلیف شرعی‌اش به مراجع پاسخگویی به سوالات دینی زنگ بزند. پیش‌بینی‌ام این بود که یا می‌گوید چشم و توجهی نمی‌کند یا زنگ می‌زند و جواب را نمی‌پسندد و محل نمی‌گذارد اما احتمالا همین پروسه کمی فقط کمی رفتارش را ملایم‌تر می‌کند. اما هیچ یک از این دو اتفاق نیافتاد. در کمال تحیر من بعد از چند بار تکرار حرف من به شرح ماجرا ادامه داد و حرفم را نشنیده گرفت. اما من که تصمیم گرفته‌بودم کم نیاورم عصبانی نشوم و ادامه بدهم باز تکرار کردم که حالا شما تماس بگیر… که ناگهان فریاد زد: نَموخوام! خودوم می‌دونم چه کنم!

این‌جا بود که دیگه به رگبار کلماتش اجازه‌ی باریدن ندادم و با صدایی بلندتر گفتم: چند ساعت درس حوزه خونده‌ای که خودت می‌دونی؟

دقایقی بعد دخترش (که تحصیل‌کرده است اما هم‌مرام با خودش در اصلاح و امر و نهی مردم) پیام داد با این مضمون که: مادر حالشون خوب نبوده و کلی بدتر شده و خیلی زمان نامناسبی برای امر به نمی‌دونم چی‌چی انتخاب کردی!

دستاورد این گفتگوی سخت برای من خیلی ارزشمند است. من توانستم مزه‌ی زهر دخالت را به این مادر و دختر مداخله‌گر بچشانم! توانستم آن‌ها را به واکنش نسبت به امر به معروف وادارم.

آن‌ زن عمری به کسانی که نوع باورشان با او فرق داشت نصیحت و توصیه که چه عرض کنم تهدید و سرزنش تقدیم کرده‌ و حالا اعتراف می‌کند که تحمل دعوت به پرسیدن نظر مرجع دینی هم برایش سخت است. او احترام‌دیدن دوست دارد و اطاعت. اما خوشحالم که به او برای درک تجربه‌ای متفاوت کمک کردم.

نکته‌ی مهم و دریافت تکان‌دهنده برای خود من این بود که متوجه شدم این‌جا ما با قومی مواجهیم که حتی توصیف مسلمانی دوآتشه هم برایشان گویا نیست. پای یک استبداد فراگیر و مسری میان است. آدم‌هایی که حتی در مسلمانی خود هم اهل پرسیدن و شنیدن و پذیرش نیستند و آن‌چه را تصورکرده‌اند که فهمیده‌اند ده‌ها سال در خود غلیظ کرده و می‌پرستند.

خیلی دوست دارم خیال کنم که این آدم استثنا بود و اصل بر این نیست اما میزان شباهتی که به رفتار حاکمین جامعه با این آدم‌ می‌بینم این ظن را قوی‌تر می‌کند که خودکامگی ابتلای سیستماتیک و فراگیر است و خیلی‌ از طرفداران حکومت را مبتلای خود کرده‌است. این‌جا است که متوجه می‌شوم وقتی از بدتر بودن استبداد نسبت به دیکتاتوری حرف می‌زنند منظور چیست.

این‌جا است که متوجه می‌شوم وقتی می‌گویند حاکمیت استبدادی خودش خودش را می‌فرساید مقصود چیست. اول حرف از ولایت مطلقه‌ی یک نفر است اما به تدریج این مدل رفتاری و فکری به همه‌ی زیردستان سرایت می‌کند. در گذر زمان می‌رسی به یک ویران‌کده که حاکم و هرکه در قلمروی حب و اطاعت از او بوده یاد می‌گیرد که نپرسد و نجوید و نپذیرد و تا هرجا زورش رسید حکم حکومتی بکوبد روی میز!

یک همخوانی ناموزون و هرکس به زبانی می‌بینی که کوچکترین شباهتی به ارکستر ندارد و در آن همه با بلندترین و نادلنشین‌ترین صدای ممکن فریاد می‌زنند: نموخوام! خودوم می‌دونم چه کنم!

حکایت پرملات و خواندنی شهربانو و رقیه در جلد چهارم کتاب شازده حمام نیز به نوعی به این خودکامگی اشاره می‌کند. شهربانو زنی عارف مسلک و داناست که زندگی اسرارآمیز و جستجوگرانه‌ای داشته و حالا در اوایل پهلوی اول دوران سالمندی خود را می‌گذراند. این زن که استاد طریقت آدم‌های زیادی از ادیان مختلف بوده است در پیری تقید تمام عیاری به احکام شریعت ندارد. اما در یکی دو روز پایان عمرش به اقامه‌ی فرایض دینی می‌پردازد و نهایتا سر سجاده جان می‌دهد. عروسش رقیه زنی خشکه مقدس است که مدام در کار ارشاد اهل محل و خانواده است. او در خوالی ۵۰ سالگی است که خبر ازدواج دوم همسر دخترش را می‌شنود. بسیار خشمگین می‌شود و زمانی که اطرافیان برای دلداری یا شیطنت به او یادآوری می‌کنند که تو که این همه مسلمانی پیغمبر اسلام هم چند همسر داشت شروع به پرخاش می‌کند. طبق روایت کتاب (که خاطرات دکتر حسین پاپلی یزدی است) رقیه از این حرف بسیار برآشفته می‌شود و فریاد می‌زند که: مسلمان نیستم مسلمان نیستم من کافرم من کا…  جمله را نمی‌تواند تمام کند و در همان هجای اول سکته می‌کند و می‌میزد.

 

 

 

2 در مورد “گفتگو با خودکامگان خانگی؛ در راستای بمان و پس بگیر”

  1. افسانه

    درود که هستی و می نویسی
    به فرموده امام علی ع
    گرفتاری دنیا در این است که نادانان به کار
    و عمل خود اطمینان دارندو دانایان به کار خود شک دارند.

    1. درود که هستی و میخونی. یحتمل جناب پوپر هم بر همین اساس اصل ابطال‌پذیری را برای گزاره‌ی علمی لازم دونسته.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا