گاه‌نوشته‌ها

سفرنامه ونکوور ۱

حوالی ساعت پنج عصر ماچ و بغلهای بدرقه‌کنندگان (که دو نفر بیشتر نبودند :)) تمام می‌شود و راه می‌افتیم. ماشین راحت و راننده معقول است و شناس.هیچ رقمه نمی‌توانیم حالی‌اش کنیم که واقعا سردمان است و کولر را خاموش کند. هی می‌گوید درجه را کم کردم اما سرما سخت سوزان است! شاید خودش خیلی گرمایی …

سفرنامه ونکوور ۱ بیش‌تر بخوانید

نگاهی به “صبر شادمانه” دکتر محسن رنانی

سحرگاه شنبه 23 خرداد 88 بود که با شهودی درونی وحشت‌زده از خواب پریدم. در شبکه ۱ روباهی مکار آمار می‌فروخت و در شبکه‌ی ۴ معبد ایشتار آتش گرفته‌بود. در هروله بودم بین ۱ و ۴ و گاه خواب می‌رفتم و کابوس می‌دیدم. کابوسی که بعدا فهمیدم کپی همزمان واقعیت بوده‌است. کابوس خیابان‌های تاریک و …

نگاهی به “صبر شادمانه” دکتر محسن رنانی بیش‌تر بخوانید

کابوس سلطان و سقوط فرشتگان

چند شب پیش خواب دیدم در مقابل حاکم جورم یکجوری به ستم و اجبار. پنج انگشت دست راستم را جفت کردم به پنج انگشت دست چپش و کلمه به کلمه انگشت به انگشت شمردم و زمزمه کردم: عشق، آزادی، عدالت، انسان و خانواده. خیلی آرام و شمرده می‌گفتم در حالی‌که هم ترس داشتم هم امید …

کابوس سلطان و سقوط فرشتگان بیش‌تر بخوانید

کشان کشان تا حیاط خلوت بهشت

پنجشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ صف صبحگاه دبیرستان شهید صدوقی یزد.معاون پایه ۱۱ نطقی می‌کند و صلوات می‌خواهد. صدای پراکنده‌ای از ذکر صلوات شنیده می‌شود. معاون اعلام می‌کند که گویندگان صلوات به کلاس بروند و بقیه بمانند. وی سپس این بازی را ادامه داده و مرحله به مرحله بچه‌ها را فیلتر می‌کند و در نهایت یکی …

کشان کشان تا حیاط خلوت بهشت بیش‌تر بخوانید

شب مانی دره گاهان

اقامت در شب دره‌گاهان

یک حس افسارگسیخته‌ی غریب در دلم بود. چیزی شسته شده در ناامیدی‌های پیاپی که بالاخره زبان باز کرده‌بود: به عطر نافه‌ی خود خو کن! عطر نافه چه می‌گفت؟ ای لاعلاج! طبیعت را بغل کن! به وضوح ویار مهتاب داشتم ویار ستاره و شب. شب عریان و بی‌زایده. بی‌چراغ و بی‌هیاهو. اینطوری بود که وقتی نسرین …

اقامت در شب دره‌گاهان بیش‌تر بخوانید

حکایتی از بازدید سایت زباله در یزد

این پست بازنشر از اینستاگرام هست در این لینک و اینجا و این یکی. قسمت چهارم و پنجم و ششم و هفتم دیدار دور با نجمه شما زباله‌هایتان را چه می‌کنید؟ دور می‌ریزید؟ چقدر دور؟ آیا به این سوال اصلا فکر کرده‌اید که دور کجا است؟ پنجشنبه گذشته رفتم زیارت دور! آنهم چه زیارتی؟ پر …

حکایتی از بازدید سایت زباله در یزد بیش‌تر بخوانید

غربالبیز؛ چشمه‌ای که ما را جاری کرد

این که هر چند وقت یک بار می روم سراغ کتاب نیوتن زیر درخت گردو و خودم را درمعرض حملات روانی غیرقابل کنترل قرار می‌دهم از خودآزاری است؟ نمی‌دانم. همین را می‌دانم که به فاصله‌های زمانی نه چندان کم مشتاق می‌شوم که این اسپرسوی تلخ و قوی و پرانرژی را سربکشم تا جان بگیرم و …

غربالبیز؛ چشمه‌ای که ما را جاری کرد بیش‌تر بخوانید

سفر به استانبول قسمت سوم

قسمت اول   قسمت دوم ایاصوفیه قسمت یا همت روز سوم تصمیم داریم متروی استانبول را امتحان کنیم. امروز روز ایاصوفیه است. از دفعه قبل که برنامه‌ی تور یک مسجد آبی به جای ایاصوفیه به خیکم بست و گفت: که اینو دیدی؟ اون یکی هم عین همینه! داغش به دلم ماند. شرایط دفعه‌ی پیش برای اصرار …

سفر به استانبول قسمت سوم بیش‌تر بخوانید

سفرنامه استانبول قسمت دوم

سفرنامه استانبول قسمت اول     بعد از ساندویچ دونر کباب به اصرار بچه‌ها چیزی شبیه یک همبرگر کوچک که انگار درسته در سسی چرب سرخ شده باشد می‌گیریم. شیرین است و طعم تند سیر دارد. بچه‌ها از این که کوپن یکی از اصرارها را سوزانده‌اند ‌دلخورند ولی من مزه‌اش را دوست دارم. استانبول پرچین …

سفرنامه استانبول قسمت دوم بیش‌تر بخوانید

سفرنامه استانبول قسمت اول

صبح سه‌شنبه دو اسفند هول از خواب می‌پرم. کمی راه می‌روم ۱۰ دقیقه می‌دوم و کمی ورزش‌های زانو. آرام نیستم جنون توامان اسفند و سفر هی موج می‌اندازد توی جسم و روحم. جنون سفر امروز غذا خواهم پخت ساک خواهم بست و خانه را مرتب و تمیز خواهم کرد. البته انتخاب دیگری هم هست. چپیدن …

سفرنامه استانبول قسمت اول بیش‌تر بخوانید

اسکرول به بالا