کابوس سلطان و سقوط فرشتگان

چند شب پیش خواب دیدم در مقابل حاکم جورم یکجوری به ستم و اجبار. پنج انگشت دست راستم را جفت کردم به پنج انگشت دست چپش و کلمه به کلمه انگشت به انگشت شمردم و زمزمه کردم:

عشق، آزادی، عدالت، انسان و خانواده.

خیلی آرام و شمرده می‌گفتم در حالی‌که هم ترس داشتم هم امید باریک و پرجانی به تاثیر. انگار روح شهرزاد هزار و یک شب در من دمیده بود.

فردایش ناخوش شدم. علائم کرونا بود با به هم‌ریختگی معده آن‌چه از کابوس دیدار حاکم برایم ماند.

روز بعد در کتابراه رمان خواندم. در بستر افتاده و بی‌حال بودم و به این فکر می‌کردم که مدت‌هاست که شوق و رمق کتاب‌خواندن ندارم و دلم برای خودم می‌سوخت. راه خبرها را بر خودم بسته بودم اما حال روزگار از در و دیوار بر من می‌بارید. نمی‌دانم چه شد که نشستم و سقوط فرشتگان ۳۰۰ صفحه‌ای را تا شب خواندم. اصلا یادم نبود کی و با کدام معرفی آن را خریده‌بودم اما مطالعه‌ی آن در چنان حال و روز روحی برایم‌ بسیار الهام‌بخش بود. 

خلاصه داستان سقوط فرشتگان

داستان در فضای سال اول قرن بیستم در انگلستان شروع می‌شود. از صبح روز سال نو که کیتی بیدار می‌شود و با خود می‌گوید که درست است قرن عوض شده اما چیزی واقعا تغییر نکرده‌است و زندگی تقریبا به همان شکل ادامه دارد. با این حال او معتقد است که مرگ ملکه ویکتوریا می‌تواند تغییر واقعی تلقی شود و به واقع انگلستان را عوض کند.

تقابل سنت و مدرنیسم را در زنان دو خانواده واترهاوس و کولمن به وضوح می‌توان دید. کیتی کولمن اهل مطالعه و اندیشه و ایده اهل طبیعت و مشاهده و تحلیل و پرسشگری است و امیدوار به تغییرات دوران شاه ادوارد؛ اما ترودی زنی سنتی است با مهارت‌های متداول زنانه و علاقمند و عزادار ملکه ویکتوریا. دختران این دو هم کمابیش این تفاوت‌ها را در شخصیت خود دارند.

این دو خانواده از طریق مجاورت آرامگاه‌های خانوادگی خود در قبرستان با هم آشنا می‌شوند و سپس همسایه. این استعاره مکانی وقتی کاملتر می‌شود که کیتی عاشق مدیر قبرستان می‌شود. عشق پرشور او به ریچارد همسرش در پنج شش سال گذشته رو به سردی گذاشته و او احترام پذیرش و محبتی را که نیاز دارد در جان جکسون می‌یابد.   در اثنای داستان ما با چالش‌های این رابطه‌ی ممنوعه مواجهیم. پس از آن آشنایی اتفاقی کیتی با جنبش‌های مبارزه برای حق رای زنان رخ می دهد. ورود او به این مبارزات به زندگی‌اش معنا و حیات دوباره می‌دهد و البته که همسر و مادر همسرش را بیش از پیش شاکی و بیگانه می‌کند. جدای از ماجرای داستان چیزهایی در پس‌زمینه‌ی این روایت برای من جالب بود. تصویر زندگی آدم‌های ۱۲۰ سال پیش در کشوری اروپایی که انعکاس‌دهنده‌ی سنت‌ها و باورهای آن‌ها است.

اهمیت عزا

باور به حضور پررنگ و جدی رسم و رسومات دست و پاگیر عزاداری در آن دوران برایم دشوار بود. این پروتکل‌ها اگرچه برای همگان بوده اما قواعد سخت‌گیرانه‌ترش شامل حال زنان می‌شده و آن‌ها را می‌توان در متن این رسوم، مراقبین آن و همین‌طور قربانیان اصلی آن به شمار آورد. شاید جالب باشد که بدانیم صد سال و نه صدها سال پیش در انگلستان متداول بوده که زنان دو سال کامل برای مرگ شوهران عزادار باشند و لباس‌های نو و مجلل سیاه بپوشند و بعد از پایان عزاداری آن‌ها را بسوزانند. در جایی از کتاب می‌خوانیم که شاه‌ ادوارد برای کاهش این رسومات زمان عزاداری عمومی برای ملکه را به سه ماه تقلیل می‌دهد.

پوشش زنان

اما پوشش و ظاهر زنان در آن دوره هم با ضوابط مشخص و خاصی مدیریت می‌شده که به شکل نامکتوبی همه به آن پای‌بند بوده‌ و خود را به رعایت آن ملزم می‌دیدند. در کل اجتماع پوشش کامل بدن زنان الزامی بوده است. این را زمانی فهمیدم که در اواسط کتاب کیتی شروع به راندن دوچرخه با دامن بالا زده و پای برهنه می‌کند و در روایت مرد همسایه و پسر نواجوان گورکن می‌خوانیم که هرگز قوزک پای زنی را برهنه ندیده‌اند. کیتی در اولین حضور خود در اجتماع خیابانی برای مطالبه‌ی حق رای زنان با تونیک و بدون پاپوش حاضر می‌شود و از احساس جریان هوا بر پاهای برهنه‌اش شگفت‌زده می‌شود. او ابراز خوشحالی می‌کند از این که چون گذشته دور پاهایش پارچه‌های کلفت همچون پانسمان نپیچانده‌است. آیا انگاره‌ی پوشاندن زنان راهی برای کنترل درک آن‌ها از خودشان به کار می‌رفته است؟  

حق رای برای کدام زنان؟     

  این که حق رای زنان در جامعه‌ی انگلستان فقط یک قرن قدمت دارد و این که با تلاش و مبارزه و هزینه‌ی نسلی از زنان به تدریج به دست آمده قابل تامل است. اما در حاشیه زندگی این زن اشرافی مبارز متوجه می‌شویم که زندگی خدمتکار او جنی به واقع چیزی شبیه بردگی است. ۱۵ ساعت کار روزانه با دو روز مرخصی در سال و عملا بدون حق هیچ تغییری حتی در حد ازدواج. در ادامه داستان با اطلاع مادر ریچارد از رابطه‌ای که جنی با یک مرد باغبان برقرار کرده او همین شغل سخت را هم از دست می‌دهد. فقدان معرفی‌نامه از خانواده‌ی ریچارد کولمن جنی را مجبور به یافتن شغلی در یک میکده می‌کند و به این ترتیب در ورطه‌ای از نابودی می‌افتد. سر و کار او با درآمد ناچیزی که به زحمت برای زنده‌ماندن مادر و پسر نامشروعش کفایت می‌کند مدام به خانه مادر سایمون می‌افتد. سایمون پسرک گورکن است که مادرش هم قابله‌ی روستا است و جنی برای سقط جنین‌های ناگزیرش نزد او می‌رود. به نظر می‌رسد چنین زندگی ناروا و شرایط ظالمانه‌ای حتی از دید کیتی مبارز زنان نیز چندان به چشم نمی‌آید و برای بهبود آن کاری نمی‌کند؛ البته جز موردی که شرایط مشابه او را وادار به معامله می‌کند. درواقع به نظر می‌رسد این تفاوت طبقاتی چنان جزو ذات اجتماع دیده می‌شود که تغییر آن ضروری به نظر نمی‌رسد. کیتی در آستانه‌ی مرگ به خدمتکار التماس می‌کند که نگذارد تربیت دخترش به دست مادر ریچارد بیفتد اما آیا تزلزل زندگی جنی را نمی‌داند؟

دانایی برای زن دردسر است یا موهبت؟

کیتی را پدر روشنفکر و برادر کتاب‌خوانش اهل مطالعه و اندیشه بارآورده‌اند. اما حتی خودش هم حس می‌کند که اگر هری برادرش زنده بود الآن با دیدن نتیجه از کارش پشیمان می‌شد. مادر ریچارد جایی به او می‌گوید که: کتاب برای زنان چیز مفیدی نیست. فقط به آن‌ها یک مشت ایده می‌دهد. زمانی که ریچارد قصد ازدواج با تو را داشت به او گفتم که راضی‌کردن چنین زنی آسان نیست. در جامعه‌ی قرن نوزدهمی داستان زنانی که در قالب از پیش تعیین‌شده می‌مانند و در نقش خود به عنوان همسر و مادر و زن خانه جا خوش می‌کنند آدم‌های راحتی هستند. اما کسانی مثل کیتی که پیله‌ی خود را می‌شکافند و سهمی کوچک از جسم و روح خود می‌چشند به گفته‌ی مادر ریچارد دیگر به سادگی راضی نمی‌شوند و این شروع حرکت است. حرکتی که شور و انرژی و پویایی می‌آورد و ثبات و دوام و رضایت می‌برد. کیتی دیگر هرگز به امنیت و آرامش و تنگنای پیله باز نخواهد گشت. این را زندگی کوتاهش هم اثبات می‌کند.

اما با این‌همه تغییرات ناگزیرند. قرن عوض می‌شود. ویکتوریا می‌میرد و ادوار شاه می‌شود و سنت‌ها و فرشته‌های سنگی یکی یکی سقوط می‌کنند تابوها می‌شکنند و عجیب‌بودن مطالبه‌ی حق رای برای زنان حتی برای کسانی مثل ترودی و دخترش به تدریج کم می‌شود. هرچند در این مسیر حتی در فاصله‌ی چند سال کوتاه آیوی می ده‌ساله و کیتی جوان جان می‌بازند اما دلخوشی‌ها کم نیست! سکته‌ی مادر ریچارد و لال‌شدنش کمک می‌کند که مودی دختر کیتی به کالج برود. قصه این است: به رغم همه چیز، زندگی ادامه دارد و رویاها افتان و خیزان به سمت جهان انسانی‌تر قدم برمی‌دارند.

15 در مورد “کابوس سلطان و سقوط فرشتگان”

  1. کتاب دفترچه ممنوعه رو خوندی رفیق؟
    ان‌شالله کرونا هم زودتر بره پی کارش و سرحال بشی

      1. فکر کنم خوشت بیاد
        نوشته آلبادسس پدس
        یه رمان زنانه
        من خیلی دوستش داشتم
        سالها کتاب محبوبم بود
        حتما بخونش

  2. آزادمهر

    چه کتاب خوبی رو معرفی کردی .احساس می کنم در شناخت بیشتر خودم بهم کمک می کنه .اون قسمت زنان راحت ،زنان ناراحت و سخت رو دوست داشتم 🌺

  3. سلام خانم مهندس عزیز و دوست داشتنی
    انشاالله تا الان کسالت برطرف شده است. کرونا بد کوفتی است به خودا! ممنونم بابت معرفی کتاب سقوط فرشتگان. لذت بردم از مطالعه اش. اگر قلم نویسنده را دوست دارید، پیشنهاد می کنم “دختر با گوشواره مروارید” و “آخرین فراری” را هم بخوانید. بسیار زیبا و هوشمندانه است.

    1. نجمه عزیزی

      سلام به روی ماهتون‌‌… آخ جون پس خوندید.. خیلی روایت روان و شیرینی داشت . ممنون از معرفی بقیه کتابهاش

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا