زلف ظلمت بر باد…

“چگونه می‌شود با درد خندید؟”

در این سرمای بس نامرد خندید؟

شرر بر جان کران تا بیکران شر

شکیبا شد دوام آورد خندید

هوا دلگیر درها بسته اما

به روی حجم فصل سرد خندید

معلق در سیاهی‌های ایام

به شوقی سبز و سرخ و زرد خندید:

به شوق این که محکوم امیدیم

که با آن می‌شود با درد خندید

امید این است خود را زندگی را

به یاد زندگی آورد، خندید

به غمزه زلف ظلمت داد بر باد

به می سجاده رنگین کرد خندید

سروده نجمه عزیزی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا