شعرهایم

زلف ظلمت بر باد…

“چگونه می‌شود با درد خندید؟” در این سرمای بس نامرد خندید؟ شرر بر جان کران تا بیکران شر شکیبا شد دوام آورد خندید هوا دلگیر درها بسته اما به روی حجم فصل سرد خندید معلق در سیاهی‌های ایام به شوقی سبز و سرخ و زرد خندید: به شوق این که محکوم امیدیم که با آن …

زلف ظلمت بر باد… بیش‌تر بخوانید

بچه‌ های خانه رسولیان یزد در ۹/۹/۹۶ | ای خانه آباد باشی!

بچه های خانه رسولیان یادتان هست آخرین بار کی دور هم جمع شدیم؟ 9/9/96 طبق یک قرار جمعی در این خانه دیدار کردیم. حکایت آن را در گاهی‌من نوشته بودم که منتقلش کردم این جا. هوای ۹/۹/۹۶ آن روز بارها با خودم زمزمه کردم: تو یک موج نیستی، یک تکّه از اقیانوسی! هر بار که …

بچه‌ های خانه رسولیان یزد در ۹/۹/۹۶ | ای خانه آباد باشی! بیش‌تر بخوانید

قرص ماه و ترانه‌ی پریا

قرص ماه مجموعه‌ی اشعار من است که در زمستان سال ۹۶ چاپ شده‌است. این مجموعه شامل اشعاری است که من از نوجوانی تا قبل از ۹۶ سروده‌ام. ترانه‌ی پریا را امروز در بوستان طوبی خواندم. هوا هوای دیو و پری است این روزها. دوست داشتم قصه‌ی این شعر را هم بگویم قبل از خواندن اما …

قرص ماه و ترانه‌ی پریا بیش‌تر بخوانید

باران آبان ۱۴۰۰ و شعر تازه

در هوایی نحیف و نابودسمت آبان که غم روا بودعطر و آهنگ و رقص بارانجاری از سمت ناکجا بودزن سرگشته‌ با کتانی‌در دل کوچه‌ها رها بودآسمان بر سرش روانهدستهایش پر از دعا بوداز خودش دور و با خودش یاردر دلش شور و شر به پا بودجیک‌جیک جنونفزایی در خم و پیچ شاخه‌ها بود شاخ و …

باران آبان ۱۴۰۰ و شعر تازه بیش‌تر بخوانید

شعر خانه‌ تکانی

خانه تکانی شعری بود که اواخر اسفند ۹۷ گفتم. با دلی که سرشار بود از غم و شادی و یاس و امید. نوروزهای ۹۸ و ۹۹ که آمد فهمیدم زندگی همین است. غم زمانه خورم یا که خانه را بتکانم؟خمار دوست کشم یا غبار کهنه نشانم؟به چشم سرمه‌کشم یا به چین پیرهنم نخ؟به زلف شانه …

شعر خانه‌ تکانی بیش‌تر بخوانید

و دستهای تو بالا بود

در شبی از شبهای سخت دی‌ماه ۹۸ به مسجد جامع شهرمان پناه برده‌بودیم که بی‌پناه شدیم. (نقل شده با کمی ویرایش از پیج اینستاگرامم). این شعر زاییده‌ی آن شب است. یزدی خسته و ترسیده و محتاطی بودم آن هم از نوع مادر؛ خون دی‌ماه ۹۸ در رگهای من هم مثل خیلیهای دیگر یخ‌بسته بود. با …

و دستهای تو بالا بود بیش‌تر بخوانید

و عشق…

امشب بعد از حدود یک سال و نیم در یک اجتماع ادبی زیر یک سقف شرکت کردم. اول هیجان‌زده بودم و به این فکر می‌کردم که برای انسان با هر هویتی به حکم انسان‌بودن دلتنگم. اما به تدریج حس کردم که تجربه‌ي عشق عمیق انسانی گاهی در فاصله از اجتماعات بیشتر میسر است. بعد اما …

و عشق… بیش‌تر بخوانید

اسکرول به بالا