زلف ظلمت بر باد…
“چگونه میشود با درد خندید؟” در این سرمای بس نامرد خندید؟ شرر بر جان کران تا بیکران شر شکیبا شد دوام آورد خندید هوا دلگیر درها بسته اما به روی حجم فصل سرد خندید معلق در سیاهیهای ایام به شوقی سبز و سرخ و زرد خندید: به شوق این که محکوم امیدیم که با آن …