خاطرات
خاطرات تاریخ شفاهی اقوامند. مینویسم تا ریشههایم یادم بماند و محیطم را بهتر ثبت کنم. از خلال خاطرات قدیمی من شاید حال این دوران برای آیندگان بهتر ثبت شود.
گاهی از خاطرات خیلی دور در دوران کودکی و نوجوانیم و گاهی از میانسالی و این روزها.
گاهی از سفرها و رویدادهای مهم می نویسم و گاهی اتفاقات معمولی و ساده.
گاهی هم از خاطره بقیه مینویسم.
اما مهمترین و مفصلترین خاطرهنگاری من را در کتاب فصل تحصیلی ما میتوانید ببینید. کتابی که خاطرههای دوران تحصیل من در دانشکده معماری یزد را ثبت کرده است.
با این کتاب در دسته بندی موضوعی کتاب فصل تحصیلی ما میتوانید آشنا شوید.
محرم در کوچههای یزد قدم زدم تا بفهمم شوری که در تن شهر است از رگ و ریشهی کدام شعور است و خانههای شهر چگونه معنای این آیین را میسازند. (این نوشته را محرم سال ۹۷ نوشته و روز به روز در صفحهی اینستاگرامم منتشر کردم) برخاستن از خاک در کوچههای محرم یزد غوغاست. غوغایی …
محرّم در یزد چگونه برگزار میشود؟ بیشتر بخوانید
یک روز یکی برایم پیام گذاشت که فرآیند لایک گذاشتن در وبلاگت چقدر دنگ و فنگ دارد و طولانیست! جواب دادم: همینست که هست! بچه پررو نبودم واقعا همان بود که بود! “بیان” خودش آن پروسه را گذاشته و در یک دامنه مفت، مدیر وبلاگ، خر صاحبخانهای بیش نیست! دیشب اما وقتی خوابیدهبودم توی حیاط …
صدای فاصلههایی که مثل نقره تمیزند… بیشتر بخوانید
دوست داشتن موجودی که از وجودت حاصل شده کار سختی نیست، غریزه خودش این راه را به خوبی بلد است؛ اما آنچه تلاش آگاهانه میخواهد این است که مراقب باشی خمیر حاضر آمادهی وجودش را از گزند شکلدهندههای انحصارطلب و بیملاحظهی محیط (از جمله خودت) حفظ کنی و آن را فقط و فقط سهم اراده …
فرار با بچههایم به سمت نور و شور بیشتر بخوانید
یک روایت از پانزدهسالگی نوجوان که بودم عادت کرده بودم به متوسط بودن و دیده نشدن؛ غرق بودم در عوالم خودم، عاشق شعر و تاریخ و ریاضیات بودم و از شیمی و فیزیک و زیست نفرت داشتم اما همدیگر را پذیرفته بودیم و آسیبی به هم نمیزدیم! یک روز در اواسط 15 سالگی در جایی …
بندهی هیچ معلمی نیستم تا اطلاع ثانوی بیشتر بخوانید
مرور قصهی نوروزهای کودکی همیشه مرا گرفتار حال غریبی میکند. حالی که یک سرش همیشه وصل است به خانهی مادربزرگم. اول قصه اواخر دهه چهل بود. ننه سکین با نوزادی در بغل و هفت فرزند از دم بخت تا خردسال ناخوشی بدی گرفت. ناخوشیای که خانواده را بسیار برآشفت و ترساند. همان موقع بابااکبر نذر …
نوروزهای کودکی؛ دیروزهای دور بیشتر بخوانید