در دهه هفتاد تلویزیون تله تئاتر زیاد پخش میکرد. من پایهی تماشای این مدل برنامهها بودم و از مضمون و حتی فرم آنها خیلی خوشم میآمد. این روزها تصویر یکی از آنها زیاد جلوی نظرم میآمد در حالیکه نام و نشانی از آن خاطرم نبود. اما همین که عبارت تلهتئاتر قدیمی را سرچ کردم با دیدن تصاویرش متوجه عنوانش شدم.
تلهتئاتر «همهی پسران من»
خلاصهی داستان «همهی پسران من» اینچنین روایت شدهاست: نمایش بر پایه یک اتفاق واقعی بنا شده است که در آن ۲۱ خلبان در جنگ جهانی دوم به دلیل نقص فنی کشته می شوند. جو کلر رییس کارخانه ای است که در آن قطعات این هواپیماها ساخته می شدند. او و چند نفر از کارمندان این کارخانه راهی دادگاه میشوند. در این بین پسر جو کلر در جنگ مفقوالاثر می شود.نمایش سه سال بعد از این اتفاقات را نشان میدهد.
البته در سایر خلاصه ماجراهایی که در گوگل پیدا کردم اینطور آمده که پسر جو کلر از رنج این سرشکستگی خودکشی میکند اما من در ذهنم اینطوری جا افتاده که او هم جزو همان خلبانهای کشتهشده است. به نظر میرسد در اصل قضیه چندان فرقی نمیکند. جو به نوعی در مرگ پسر خود هم مقصر است.
جو کلر و همسرش (با بازی بهزاد فراهانی و هما روستا) تمام تلاش خود را میکنند تا مردن رایان را باور نکنند و امیدوار بمانند که او بالاخره باز خواهد گشت.
در پایان متوجه میشویم که این ناباوری ریشه در وحشت از حقیقت دارد. آنها میدانند که اگر بپذیرند که رایان مرده باید قبول کنند که جو او را کشتهاست و این ورای تاب و توان این زوج پیر است.
این روزها در تحلیل برخی بیباوران به ظلم و تباهی موجود یاد این نمایش میافتم. این که زندگی به ظاهر پاکیزهی برخی خانوادهها به قدری به سیستم گره خورده که اگر تباهیاش را بپذیرند باید قبول کنند که شریک ظلمند. این در حالی است که آنها دنیای خود را در پیوند با حاکمیت ایدئولوژیک پاک و مطهر میدانند. باور به این تطهیر البته که از مشاهدهی دردناک واقعیت موجود آسانتر است.