کابوس

پلان اول

خواب دیدم در اتاقم هستم. اتاقی بی‌سقف بی‌دیوار با در. دری که روی آن حفره‌هایی طاقچه‌مانند بود. روی طاقچه‌ها گلدان‌های رنگی رنگی. زیبا بود بدوی دست‌ساز ناظریف.

خواب دیدم در اتاق عجیبم هستم. دو تا از شاگردهایم حمله کردند. از بچه‌های مبانی مهر ۹۰ بودند.

متقارن متحد در دست چپ یکی و در دست راست دیگری قمه بود. قمه‌ای سیاه.

حمله کردند. با دو تا دستم مچ‌هایشان را گرفتم.

زار می‌زدم که من عاشق مردنم. قمه‌ها پایین بیاید من پرت می‌شوم توی بغل عشق. شما پرت می‌شوید توی کابوس ابدی این لحظه…شما قاتل نیستید نبودید نکنید!

تقلای هولناکی بود. تقلا برای نیفتادن توی بغل عشق. برای نینداختن توی بغل کابوس.

پلان دوم

ببین قاضی من تشنه عطاکردن چیزی هستم که تشنه دریافت‌کردنش نیز.

او از ندادن یک جوری آسوده است و از نگرفتن یک جور دیگر.

در هر حال بازنده منم.

قاضی زر مفت نزن! زمین بازی را چطور عوض کنم؟ زمین بازی را با موهایم با تار و پود تنم بافته‌ام.

از پنجره خزید بیرون. غریبه را بوسید. بعد ترسید که غریبه قصه را جار بزند. رسوایی آوار شود روی سرش.

بخاطر خدا قاضی کسی را دیده‌ای بابت شرکت‌ندادن موهایش و تار و پود تنش در زمین بازی رسوا کنند؟

دیده‌ای کسی از این رسوایی بترسد؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا