مسجد وقیح ولایت و اندوه سوگ

حکایت تلخ و لاعلاجی است این که دیگر باباعلی در دسترسم نیست و روایتش از هیچ چیز را نخواهم شنید. این‌که چین و چروک‌های صورتش زیر خروارها خاک در حال برگشت به بنیاد است دلم را خسته و فرسوده می‌کند.
از طرفی طبق اجبار عرف و خاندان، دو شب ( دیشب و امشب) را باید در مسجد حکومتی ولایت به سوگ چهلم پدرم بنشینم. این هم خودش سوگواری جداگانه دارد و جور دیگری آزارم می‌دهد. جوری که حتی از اولی هم آزاردهنده‌تر است. اولی روایت طبیعت بود و اجتناب‌ناپذیر هرچند تلخ؛

اما دومی جبر محیط است. هنوز فکر می‌کنم کاش برای تغییر این برنامه (دست کم نوع مسجدش) تلاش بیشتری کرده‌بودم و کاش از خانواده اینهمه دور نبودم و کاش تنها آشنایم باباعلی‌ام هنوز در دسترسم بود.
دیشب که مردک بی‌ملاحظه روی منبر بود و از مقام عظما می‌گفت اول سعی کردم با هندزفری صدای دیگری گوش کنم که نشد. بلندگوی مسجد ولایت آن‌قدر بی‌ملاحظه بلند بود که صدایش بی‌زنهار در حال تجاوز بود. پنبه را باید امشب با خودم ببرم.

چراغ نیاور!


به مسجد ولایت اگر آمدی ای مهربان! پنبه بیاور! برای زمانی که گوش، لاعلاج از شنیدن صوت ستم است.
میان خویشان عزادار غریب بودم و از احساس این غربت، خجل. هیچ‌کس آن‌طور که من و از آن زاویه که من باباعلی‌ام را از دست نداده‌بود. سرم روی شانه‌ی هیچ‌کس آرام نمی‌گرفت.  همکارش که آمد دستهایم را که گرفت و از احترام بابایم به زندگی که گفت خجالتم از غربت ناگهان ناپدید شد. یکی بود که هم‌قصه‌ی من بود و او را شبیه آن‌چه من دلتنگش بودم دیده‌بود.
غبار کنار رفت و تصمیم گرفتم آرام بگیرم.

اما مسجد حکومتی کماکان وقیح نشسته‌ بود روی سینه‌ام و باید از او انتقام می‌گرفتم.
خیره چشم دوختم به در و دیوارش تا عجز درون را نبیند و کیف نکند.
چشم دوختم تا ببینم صراحت کالبدش از ذاتش چه می‌گوید! گوش سپردم ببینم معماری‌اش چه چیز را بر ملا می‌کند.


کالبد مسجد چه می‌گوید؟

مساجد شبستاتی دوران نخست را دوست‌تر می‌داشتم که جای جماعت بود و مکان هم‌سویی. کسی بزرگتر و والاتر نبود. شاید هماهنگ‌کننده بود و کمی جلوتر.
بعد پای گنبد به میان آمد. آن زمان که بوی قدرت و اقتدار و انحصار پیچید.
این‌جا هم مسجد گنبدداری منصوب به تمامیت‌گراترین حکومت ایدئولوژی تاریخ حکومت دینی است. (ترینی که گفتم نامعتبر است و نه بر مبنای پژوهش جدی و دقیق. بر اساس مشاهدات و اطلاعات پراکنده گفتم)
اما فرقش چیست با باقی گنبددارها؟
در این نوشتار غمگین سوگوار خشمگین شکسته‌دل بنا نیست پی فکت‌های دقیق بگردم اما حافظه‌ی بصری‌ام مسجد میرچقماق و آن نازنین جامع را یادش هست.
آن‌جا شبستان گسترده‌است و وسیع و منقطع با ستون‌ها. تکثر پیداست و انکار نمی‌شود. تا آن جا که یادم هست خودت را در تناسبات آن حس می‌کنی حقیر و مثل مگسی در عرصه‌ی سیمرغ نیستی.
مقصوره (فضای زیر گنبد) وسیع است و لاینقطع و یکپارچه. آسمانه بلند است خیلی بلند اما در قیاس با گستردگی سطح،  تناسبات شبیه شبستان است.
در مقصوره‌ی مساجد قدیم به سمت آسمان کشیده نمی‌شوی. آسمان و زمینت یک هوا و یک‌نوا بزرگتر می‌شود. مقصوره جایی است برای همه‌. برای ما. رو به سوی او.
یکی جلوتر است و هماهنگ‌کننده. اما معماری جای او را خیلی بزرگ نمی‌کند. می‌داند که چقدر در مظان خطر بزرگ‌دیده‌شدن است و به او میدان نمی‌دهد.

 

مسجد ولایت لباسی بر تن ایدئولوژی

در مسجد ولایت اما شبستان یکپارچه است. بتن مجال داده که ستون نبینی لابلای فضا. سقفش هم بلند است خیلی بلند.
یک هشت‌ضلعی آن جلو هست که گویا قرار است مقصوره باشد. گستردگی کمی دارد به نسبت شبستان. گنجای تعدادی از ما را دارد و آسمانه‌اش خیلی دور است خیلی.
از آین حیث که به آسمان شلیکت می‌کند بیشتر شبیه است به کلیسای گوتیک.
کل دیوار یک سمتش در سطحی وسیع و ارتفاعی بلند در اشغال محراب است. جایی که آن که جلوتر می‌ایستد تا هماهنگ کند در آینه‌ی آن خود را فربه می‌بیند و عظیم و نماینده‌ی خدا و بلکه خودش.
نتیجه: مسجد ولایت یزد بر اساس معنا و مفهومی که می‌خواهد بگوید درست ساخته شده‌است. معماری دروغ  نمی‌گوید.

این مطلب را یا با عکس و مستند بهبود خواهم داد و غنی خواهم کرد یا به زودی حذفش می‌کنم. فعلا در حد مویه‌های یک داغدار بابا یک دختر غریب یک مورد تعرض مسجد حکومتی ببینیدش.
***

سوگ‌نوشته درباره‌ی پدرم

 

4 در مورد “مسجد وقیح ولایت و اندوه سوگ”

  1. با عرض تسلیت امیدوارم غم از دست دادن این عزیز موجب مهربانی پاینده تر با محیط و دیگران و تعالی درونی گردد.

    1. نجمه عزیزی

      ممنون از تسلیت زیبا و دعای بموقعتون که امیدوارم اجابت بشه

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا