تحول ملولان بی‌عمل

این روایت در تیرماه سال 99 در اوج شیوع کرونا نوشته شده و ابتدا در قالب دو پست اینستا اینجا و اینجا و سپس در وبلاگ مادرم زمین نشر شد که با کمی ویرایش به این جا منتقل می‌شود.

یکبار مصرف در جمع دوستداران محیط زیست

قصه این بود: جمع شده‌بودیم در اتاق یکی از اعضای شورای شهر تا بابت چند روز مهم محیط‌زیستی تبادل نظر کنیم. بنا بود تصمیمات طوفانی بگیریم برای نشر رفتارهای درست محیط زیستی؛ اما باز هم با لیوان یکبارمصرف و قند بسته‌بندی پذیرائی شدیم که البته اصلا اتفاق تازه‌ای نبود!
با این همه هزار بار هم که تکرار شود برای من عادی نمی‌شود و هربار شگفت‌زده و غمگین می‌شوم.
می‌گویند: بچه‌ی تو آن چیزی می‌شود که هستی نه آن چیزی که می‌گویی. من می‌گویم مخاطبین تو شهروندان تو مواجهین تو نیز!
بله کرونا را بلدم اما آقای پروتکل شما به من بگو: احتمال تماس دست آبدارچی -که ناقل بالقوه فرض می‌شود با لبه لیوان کاغذی و لیوان شیشه‌ای چه تفاوتی دارد. قند بسته‌بندی اگر لمس شده باشد موقع بازشدن، ویروس را انتقال نمی‌دهد؟
چه می‌شود کرد؟ اگر مساله دیده‌شود راه حل از بالا و پست می‌جوشد. از حذف پذیرایی گرفته تا اعلام همراه‌داشتن لیوان و…مهم این است که بدانیم تغییرات بزرگ و طوفانی نه از زمان تکمیل صورتجلسه که از لحظه برنامه‌ریزی برای پذیرایی جلسه شروع می‌شود.
مرا بانوی مته و خشخاش بنامید خوشحال می‌شوم! چون مطمئنم راه نجات فردای لرزان ما و این آب و خاک خسته از میان دیالوگ متمدنانه مته‌های تیز و خشخاشهای ریز می‌گذرد.

این بود که ترس از محکوم‌شدن به ناخشگری و نمکدان‌شکنی را کنار گذاشته و گیرهای مربوطه را دادم.

توضیح همیشه لازم: این لیوانهای کاغذی با یک لایه پلاستیک در داخلشان عایق می‌شوند و زیانبار بودن و غیرقابل‌بازیافت بودنشان سر جای خود اما فقط کمی پنهان است.

شیرینی شنیده‌شدن

چند روز بعد در رویدادی که از همان جلسه برنامه‌ریزی شد مهمان همان میزبان‌ها شدیم.

مته‌ها غلاف! خشخاشها مرخص!صد دانه یاقوت دسته به دسته با نظم و ترتیب یکجا نشسته…
قصه این بار این بود که با هیچ آشغالی پذیرایی نشدیم.
جو عوض شده بود و کارهای قشنگ مثل ستاره نشسته بود روی پیشانی حرفهای قشنگ.
بانوی مته به‌دست قشنگ آچمز شد و فکش در این وضعیت قفل ماند😁 و برنگشت.
فنجانها و بشقابهای چینی لیوانهای بلور و شیرینی برش خورده … نبودن پت آب‌معدنی و جایگزینی کوزه دیگر تیر خلاص بود.
تا آخر جلسه هی کوزه را نگاه کردم هی داداش-شهردار را و هی حس کردم نمی‌شود همینطور خشک و خالی خوشحال بود.
بعد چشمهایم را بستم و این‌ دو بیت یواش آمد نشست روی شانه‌ام:

ای کوزه چقدر جای تو خالی بود
آب از لب نازنین تو نوشم باد
از دوره خیام تو را منتظرم
ای کوزه بیا که پت فراموشم باد 

1 در مورد “تحول ملولان بی‌عمل”

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا