من هم مثل خیلیها از روی این زغال گداخته که ایران است تند میدوم.
نه تمام میشود نه کم میسوزاند. نه میشود ایستاد نه میشود حس نکرد و نه هیچ غلط دیگری.
پاییز سال یک در آغاز سدهی چهاردهم افعی بیرحمی شده است که فقط با مغز جوانهایمان سیر میشود. این برای روان مادری من بیش از حد تحملم هولناک است.
جوانهای زیادی تا حالا و فقط در همین پاییز زیر خاک رفتهاند. اما اعدام آن هم برای جوان ساده و پرشوری که گفتهاند کاملا به آزادیاش امید داشت جور متفاوتی جگرسوز است.
یک شیون بیزنهار کولیوار توی دلم گم شده. شیونی که در خانه و زیر سقف نمیگنجد. بیابانم آرزو است.
آخ از این پاییز ،داد از این داغهای جگر سوز !داد از زخم هایی که هر روز عمیق تر بر جان و روحمان می نشیند 😔😔
… … …
این سکوت نیست. هق هق گریه است…
همینطوره خواهر..:(