امروز مهمان دارم دیروز هم. هر دو عزیز. اما خستهام. امروز شنبه باید از معماری مینوشتم. یک مطلب دقیق و جدی و هدفمند. اما وعدهی هر ماهه پرقدرت سررسیده و از خودم مرخصی گرفتهام چپیدهام زیر پتو.بر خلاف بقیه روزها کلی رادیاتور روشن است و علیرغم این که شرمنده زمینگرمایی هستم زیر دو تا پتو سردم است.داشتم داستان استارگرل میخواندم. داستان لطیف و ملایم و سبزی که عاقبت بخیریهایش تا منتها الیه ممکن به سمت زردبودن بردش اما دوست دارم فکر کنم که نشد.در دل یک لحظه از داستان حسی از سکونت مرا محکم گرفت در آغوشش. همان لحظه که روزها مادر استارگرل روی ایوان خانهیشان مینشیند و تا رسیدن او به دل جنگل و جای قرارش با خودش پیش از طلوع آفتاب دنبالش میکند.چراغهای خانههای در مسیر دانه دانه و روز به روز مسیر استارگرل را روشنتر میکنند. اشک نشست توی چشمهایم.حس کردم همیشه درونگرایی خانههای محبوب قاجاریام را یا با انزوا و تکبر ویلای ساوا مقایسه کردهام یا با وضعیت خانههای خودمان در کوچههای خستهی پر از صدا و دود موتور.چرا به زیبایی به هم پیوستن آدمها در بیرون فکر نکردهام؟ به زیبایی اعتماد و آغوش اجتماع و شهر؟
شاید این نوشتهها را هم دوست داشته باشید
مسیر شغلی من قسمت سوم؛ چه کردی با خودت؟
تصمیم گرفتم مسیر آمده تا آن روز را ارزیابی کنم تا بفهمم چهکارهام. چه کردهبودم؟ کمی…
همهی خانههای من؛ قسمت اول؛ خانهی نصرآباد
باور دارم خانههایی که در آن زیستهام نقش قابل توجهی دارند در آنچه شدهام. میخواهم از…
تلاش برای ماندن در چالش وبلاگنویسی ۲۰۰ روزه
این روزها نوشتن هرروزه و ماندن در چالش هم عادت شده و هم هنوز خیلی سخت…
کارفرما و ایل و تبارش؛ تجربهی سوم تعامل با کارفرما
تجربهی اول؛ تجربهی دوم؛ خویشاوند پولداری بود که اغلب سادهدلی و کمسوادیاش به چشمم پررنگ نمودهبود.…