سوگوارم غمگینم متحیرم. حالا که چند روز از پایان مراسمهای متعدد پدرم گذشته تازه دارم با واقعیت سفت فقدان مواجه میشوم.
دیشب ناگهان کشف کردم که اندوهی که آدمها در فراق حس میکنند بیش از شادیای است که از حضور هم تجربه میکنند. و دلم بدجور گرفت. این قانونی است که حتی دانستنش هم باعث نمیشود بتوانی همیشه فاتحش باشی.
این متن را که در مراسم ختم خواندم با کمی ویرایش اینجا نشر میکنم:
پدرم چند روز پیش دامن از دنیای فانی کشید. سوگوار و غمگینم اما قصد ندارم با حرف زدن از حیرت سوگ که اجتناب ناپذیر است و همه می شناسیمش وقت شما را بگیرم. می دانم که خودش هم اگر بود آرام می زد روی شانه ام که: وخی برو دنبال کارت شو!
اینجا و اکنون در جمع شما دوستان عزیزش می خواهم نه از مرگش که از زندگیش حرف بزنم. از بودن و مرامش و از آن چه او را برای من ورای یک والد، عزیز و ارجمند می کند.
پدرم البته که فرشته نبود انسان بود. به حکم انسان بودن خوبی مطلق هم نبود اما یک خوبی بزرگ و ویژه داشت که مرا مریدش میکرد .
پدرم به شدت خودش بود.
خودی که در یک زندگی پرتلاطم و سخت با دستهای خودش ساخت و لحظه لحظه درباره ی چگونه بودنش تصمیم های حیاتی گرفت.
او از آن دم که به عنوان یک هفتصد گرمی ناچیز و نارس در روستای کویری بندرآباد پا به جهانی گذاشت که زنده بودنش را ممکن نمی دید جنگیدن برای حیات را آغاز کرد.
از هفت سالگی تا نوجوانی با کارگری در کارکاه های خانگی و صنعتی نساجی بار تامین معاش خانواده را بر شانه های کوچکش پذیرفت. ناگزیر تن به تمرکز و اطاعت و تنبیه های سخت آن دوران داد و تسلط نیروی شگفت نان بر زندگی را لمس کرد.
در پایان نوجوانی در پرتو رونق اقتصادی و فرهنگی دهه چهل طعم شیرین کودکی را با تحصیل و تفریح و سینمای فردین چشید. گرامافون و سنتور و رادیو و صفحه ی لینگافن خرید و حق حیات زیباتر را بر خود روا دید.
در همان سالها با لذت مطالعه آشنا و پایش به کتابخانه ی وزیری گشوده شد. از خوش اقبالی اش روزی که کتاب تاریخ یزد را در سالن مطالعه ورق می زد فرماندار وقت برای بازدید آمد. توجهش به یونیفرم کارگری کارخانه جنوب جلب شد بر تن جوان کوچک اندام که غرق بود در کتاب.
بعد از گفتگویی کوتاه و شنیدن جواب های صادقانه و سرشار از عزت نفس آن جوان در لحظه به رییس کارخانه نامه نوشت تا حقوق ماهیانه اش را سی درصد اضافه کند. علاوه بر آن به او امکان و مجوز داد که برای دریافت و مطالعه کتابهای مورد علاقه اش به فرمانداری مراجعه کند.
از آن به بعد تا پایان عمر شیفته و مانوس شد با کتاب و کلمه.
از اواخر دهه چهل با اندوخته ای که از سواد ابتدایی آموخته شده در اکابر و سختکوشی دیرین و پشتکار مالوف در کف داشت در کسوت نامه رسان وارد بانک صادرات شد . با تمایزی ناشی از هدفمندی سیستماتیک و تلاش و تمرکز در طول سه دهه در جایگاه عضو هیات مدیره بانک و با مدرک کارشناسی حسابداری بازنشسته شد.
پدرم مرد کار و تلاش بود. مرد تعهد به عهد و وفا و قول و امانت. به همراهی همسر و یار دیرینش از کرم و اطعام و بخشش لذت می برد و از تصمیمهای ناگهانی برای یاری نیازمندان به شعف می آمد.
ایمانش به خدا و معنویت زلال و صاف بود و بی چشمداشت. او دین را نه نردبان ترقی دنیوی که تکیه گاه تماشا و حضور و زندگی می دید.
از عبادات اجتماعی و مناسک پرشور به وجد می آمد و در آنها پایدار بود. شگفت آن که طی یک همزمانی طبیعتا غیرقابل کنترل روز وفات رسول در مشهد مقدس جان داد و هم زمان با روز شهادت امام هشتم به خاک سپرده شد.
پدرم نه اهل تنبیه بود نه نصیحت.حتی خیلی اهل تشویق هم نبود. کار خودش را میکرد و میگذشت. اما مهربان بود.
این است که ما هر کدام یک جوری و یک بعدی از وجودش را به ارث بردیم. همان که با جوهرهمان جور بود.
پدرم برای من مرد آزادگی و کتاب و رقت قلب بود.
آزاده بود چون تصمیمهایش را نه اراده دیگران که تشخیص و هدایت قلبی اش پیش می برد.
کتاب باز بود و ساکن همیشگی دیار یادگیری و یاددادن. چندان که در حوالی شصت سالگی برای آموزش ریاضی به پسر نوجوانش کتاب خودآموز ریاضی راهنمایی خرید و در هفته های پایانی عمر 78 ساله اش برای او کورس فشرده حسابداری گذاشت.
رقیق القلب بود و در مقابل زیبایی و معنا بال بال می زد. زیبایی هرچه از یک کلیپ یا شعر انگیزشی گرفته تا تعریف حکایت اهدای سفره پارچه ای به نانواییها برای دختر محیط زیستیش می توانست به سادگی و سرعت بغض به گلویش بیاورد و اشکش را جاری کند.
این روزها تکیه داده به این دری که برای همیشه بسته شده دلتنگش هستم و دلگیر از این روزگار بیپدر .
این شعر شاملو چقدر باورکردنی شده این روزها:
راست است که صاحبان دلهای حساس نمی میرند بی هنگام ناپدید میشوند.
.
تسلیت میگم. روح پدر شاد. براتون آرامش آرزو میکنم.
تندرست باشی آزاده جان سپاس
“آزاده بود چون تصمیمهایش را نه اراده ی دیگران که تشخیص و هدایت قلبی اش پیش می برد… ”
این توصیف قشنگت ویژگی بارزی بود که قبل از جواب سلام،از زبان وجودشون شنیدم…
با همه ی حیرت و دلتنگی می دونی و می دونم که زندگی و سفری به این زیبایی قسمت هر کسی نمی شه …
سفرشون آرام و مقصدشون زیبا…
نفهمیدم چیزی که گفتی خاطره بود یا چی ولی همیشه کمکم کردهای عزیزانم را بیشتر بفهمم مژگان خدا مراقب عزیزی عزیزانت باشه
سلام
نجمه جان خدا رحمتشون کنه.
سلام آرزو جان…روح رفتگانت شاد و رها
خدا رحمتشون کنه و به شما صبر بده
خدا بابا مامانت را سالم و در صلح نگه داره برات مرجان💚
تسلیت میگم.
موقع خوندن نوشته هم اشکم دراومد هم از کارهایی که تو زندگیشون کرده بودند کیف کردم.
امیدوارم زودتر حالت خوب بشه و وخیو چالش نوشتن رو ادامه بدی
سلامت باشید. همین چند ماه اخیر فرصت شد راجع به زندگیشون برام حرف بزنن و ضبط کنم. ناتمام موند البته🥺 ممنون که یاد چالش هم بودید
نجمه جان ؛ روحشون قرین آرامش🖤
ممنون فروغ عزیز💚
امیدوارم راهشون روشن باشه نجمه جان. تسلیت گفتن در مقابل این غم بزرگ برام بی معنیه. فقط میتونم برات آرزوی صبر کنم رفیق نازنیم
ممنون صدیق جان. دلتنگشم خیلی. عزیزانت برقرار باشن الهی
حجم این اندوه ناگزیر رو نمیشه اندازه گرفت .من خیلی به پدرم وابسته ام ،نوشته ات را با اشک خواندم نجمه جان .سرای ابدی شون پراز نور 🙏
راستش خواهرجان تا قبل از این خیلی ماجرای داغ و سوگ را خیلی درک نمیکردم و خیال میکردم مرگ را میفهمم و میپذیرم. اما بعد از بیست و چند روز این حجم از دلخوری حیرونم کرده. دلخورم (نمیدونم از کی) که اون چشمهای آشنا و اون چین و چروکهای عزیز دیگه بخشی از خاک شده و نمیبینمش.
به حرف قشنگ زهرا حیدری دلخوشم که بالاخره شکل تازه ای از ارتباط شکل میگیره. موندم بستگان این طفلکهای گل از زندگی نچیده چه جوری قراره آروم بگیرن
این وجه پدر را در تو می شناسم نجمه … زنده و زاینده.
رقیق القلب بود و در مقابل زیبایی و معنا بال بال می زد
از دور سفت بغلت می کنم تا زود ببینمت.
آخ شقایق اولین بار وقتی دیدمت که داغدار بابای عزیزت بودی. نمیدونم چرا فکر میکنم مدل بابادوستیمون شبیه همه. روح هر دوشون شاد. چه خوب که اونی که دوست دارم باشم را میبینی
نوع نوشتار بی نظیری دارید ولی گاهی اینقدر میبرید آدمو وسط گود که با وجود قولی که به خودم دادم (مقاومت در مقابل مصائب )، باز هم اشک میریزم . با خوندنش همه جوره و از همه زوایا عمق مصیبت را درک کردم . خلاصه پدرتون اینه که یه انسان بودن به تمام معنا با همه ویژگیهایی که معرف انسانیت هستن.
از خدا میخوام روح ایشون را غریق رحمت و قلب شما را آروم و صبورتر کنه..
سایه مادر بر سرتون مستدام
متاسفم مرضیه جون اگه اذیت شدی. دوست ندارم تقدس بدم به مرگ که بخشی از زندگیه. کاش یاد میگرفتیم با تمام وجودمون زنده باشیم و زندگی کنیم. مرگ را هم بفهمیم و بپذیریم. من تازه فهمیدم که خیلی نفهمیده بودمش 😞