اینک چرا آرنت بخوانیم این عنوان قسمت اول از فصل سوم رادیو راه است که امروز در این جمعه عجیب گوش دادم.
در حین گوش دادن بارها به وجد آمدم از روشنشدن گوشه گوشهی ذهن پریشانم. البته که قصه شیرین نبود اما خوب جوری غبارروبی کرد. این اجرا بر اساس کتابی از ریچارد جی برنشتاین با همین عنوان است: اینک چرا آرنت بخوانیم؟
متن پادکست را تقریبا بطور کامل پیادهکردم تا خط و ربط و ظرایفش راحتتر به چشم بیاید.
متن اپیزود اخیر رادیو راه؛ چرا باید از آرنت بخوانیم
هانا آرنت متولد اولین دههی قرن بیستم را فیلسوف آزادی مینامند. او دو حکومت توتالیتهی هیتلر و استالین را بررسی کرده و درباره شکل چنین حکومتهایی به یک مدل رسیدهاست.
او معتقد است چنین نظامهایی حقِ حقداشتن را از آدمها میدزدند و طی سه مرحله آنها را از پا درمیآورند:
1-کشتن وجود حقوقی انسان
حقوق قانونی مردم از آنها سلب میشود. قانون اسم است ولی رسم نیست. شهروندان دائم مضطرب هستند.
کل جامعه به دلیل استعداد اندیشیدن مظنون و متهمند چون ممکن است چنان که حکومت میخواهد فکر نکنند.
چنین ساختارهایی دارای نوعی فضای بیقانونی دائمی و بیثباتی هستند.
بیثباتی و غیرقابل پیشبینی بودن چنان فراگیر است که تنها چیز باثبات همان ساختاری است که مسبب بیثباتی است.
همین باعث میشود که مردم جرات نقد و تغییر این بیثباتی را نداشته باشند.
چنین حکومتهایی ساختار ندارند جهت دارند. اما این بیشکلی برنامهریزی شدهاست. مثلا در دوره استالین سه دستگاه عظیم وجود داشت:
دستگاه شورایی
دستگاه حزبی
دستگاه پلیس مخفی
اما هر کدام از اینها فارغ از رقابتهایی که با هم داشتند بخش سیاسی آموزشی فرهنگی و نظامی جداگانه داشتند. حتی در سیستم پلیس مخفیشان هم در دل خود پلیس مخفی دیگری دارد و او نیز در دل خود پلیس مخفی دیگری!
با همهی این تشکیلات عریض و طویل بعد از فروپاشی شوروی معلوم شد مسئولان بلندپایهی این سیستم از منشیهای گمنام سفارتخانه دستور میگرفتهاند!
این وضعیت بیقانون و نامشخص مثل یک ویروس در کل سیستم توتالیته خود را تکثیر میکند. نه تنها زندگی مردم را تحت تاثیر قرار میدهد بلکه خود نیز بخاطر عدم شفافیت دچار مشکل میشود.
یکی از چیزهایی که در ابتدا کمک میکند این ساختار مسئولیت به عهده نگیرد و حقوق قانونی آدمها را دور بزند در نهایت به ضرر خودش هم تمام میشود.
2-کشتن وجود اخلاقی آدمها
آرنت وجدان را جنسی از اندیشه میداند و معتقد است این جور ساختارها تلاش میکنند وجدان را که خیلی بدیهی نشاندهنده خوب و بد است از بین ببرند.
این قطبنمای اخلاقی ر آسیب میزنند. به این روش که همه شهروندان را به گناه آلوده میکنند یا احساس گناه را در درون انسانها نهادینه میکنند.
سیستم توتالیته آدمها را از خودشان متنفر میکنند. اولین ارتباطی که تلاش میکنند روی آن نویز بیاندازند ارتباط انسان با خودش است.
3-کشتن فردیت
این سیستمها به شدت همسانسازند و دنبال تودهی بیشکل. آنها آدم نمیخواهند بلکه تودهای بدون چهره میخواهند.
آنها میخواهند کل انسانیت یک واحد ایدهآل سیستم بشود. واحد که در مقابل اتفاقات واکنش واحد داشتهباشد. کنترل چنین جمعیتی خیلی راحتتر از یک سیستم متکثر و متنوع است.
چطور میشود این جادوی سیاه را باطل کرد؟
آدمهای این جوامع این مردههای متحرک را با نوای چه فلوتی میتوان به زندگی برگرداند؟
یکی از مهمترین جوابها این است:
رجوع به واقعیت
البته بطور معمول مردم دروغهای شیرین را بیشتر از واقعیات تلخ میپسندند و این کار حقیقتگویان را سخت میکند.
اما یک باگ بزرگ هم اینجا است.
این سیستمها به واقعیات بیتوجهند و اسیر تصور خودشان از حقیقتند. آنها عاشق این تصویر میشوند و با آن میمانند و اینطوری به بنبست میرسند.
این چنین است که کار فریبکار به خودفریبی میرسد.
پناه به آزادی و ترک انفعال
شبکهای از مفاهیم ظاهرا متفاوت هست که میتواند ریسمان پرقدرتی از اندیشه میسازد.
به عنوان مثال آرنت سه جور فعالیت تعریف میکند:
- زحمت برای بقا و زندهماندن Labour
- کار برای تولید که اثرش از زحمت ماندگارتر است. Work
- عمل از همه اصیلتر است و در واقع اصیلترین شکل زایایی انسان است. Action
هر انسانی یک آغاز در جهان است و عمل آغازکردن این آغاز است. انسان از این طریق است که میتواند بر جهان تاثیر بگذارد.
حرف آرنت این است که در جهان مدرن به جای مفهوم عمل اولویت به کار دادهشده است.
نتیجهی آن شکلگرفتن یک جامعه شاغلان است که خیر عمومی و فضیلتها برایش بیاهمیت است.
انسان مدرن یا کار میکند یا درگیر سرگرمی است.
لخظههایی هست که شکل والاتر از اظهار هویت شکل والاتر بروز کیستی ما در جهان خود را به صورت عمل نشان میدهد.
عمل قفل هویت ما را میشکند و ما را وارد جهان میکند.
در انزوا نمیشود دست به عمل زد. حوزهی عمل، عرصهی عمومی است. آرمان آرنت شکلدادن به اجتماعی است که انسانهای متکثر در فضاهای عمومی آزادانه بحث و گفتگو کنند.
صادقانه بتوانند نظراتشان را مطرح و آزمون کنند. ایدههایشان را به اشتراک گذاشته دست به کنش بزنند.
این جامعه قدرتمندترین شکل جامعه است. این سرزمین یک سرزمین تقریبا شکستناپذیر است.
ریشهی اصلی قدرت در توافق عمومی و اجماع بین آدمهاست.
قدرت ورای زور
نکتهی دیگری که اینجا هست تمایز بین زور و قوه است.
زور یا قوه (force) میتواند خصوصیت یک فرد واحد باشد اما قدرت (power ) یک ویژگی گروهی است. ویژگی جامعهای که افرادش آزادانه و شجاعانه و صادقانه توانستهاند کیستی خود را به جهان بیاورند و برای بهبود جامعه مشارکت فعال کنند.
آرنت قدرت را سلسله مراتبی و عمودی نمیبیند. قدرت واقعی را افقی و مسطح میبیند و نتیجه میگیرد که
قدرت واقعی و خشونت در تقابل و تضاد با هماند!
خشونت نشاندهندهی ضعف است. قدرت بر اقناع و مشارکت استوار است نه اجبار و فریب.
فهم اسارت آغاز آزادی است.
آرنت در تمام عمرش تلاش کرد که نشان دهد ریشههای اسارت انسان کدام است تا او را نسبت به وضعیتش خودآگاه کند و به سمت عمل آگاهانه سوق دهد.
او تلاش کرد که زیر بار قرن سهمگین بیستم و سیاهی دو جنگ جهانی کمر خم نکند. و در مواجهه با چنین عصر تاریکی به قلب تاریکی خیره شود تا نور را به انسانها نشان دهد.
این دلیلی است که باید از آرنت خواند.
نجمه.
دیشب که پیامت رو گرفتم وسط هیاهوی خیابان بودم و اول ترسیدم حتی.
امروز صبح پادکست رو شنیدم، نوشته ات رو خواندم و کتاب رو سفارش دادم.
ممنون که ازش نوشتی خیلی لازم بود انگار.
اوووه این همه کار دمت گرم. من خود کتاب آرنت را دارم ولی سخته بخونید گمونم همونی که توی این پادکست میگه مقدمه خوبی باشه برای خوندنش… هیاهوی خیابون🥺
یه چیزی از صبح توی ذهنمه.
اینجا بنویسم یادم نره …
این که زنان در جوامع سنتی بیشتر به LABOUR گماشته می شوند تا WORK و ACTION چقدر می تونه دردناک باشه.
این که اون همه زحمت ازش نه چیز ماندگاری بمونه و نه ارزش طولانی مدتی داشته باشه، می تونه منجر به حذف یک قشر از تاریخ و فن و هنر و دانش بشه و شده.
به والله که میفهمم چی میگی بعد یه اتصال هم بهش میزنن از تقدس که حرف زدن راجع بهش میشه خط قرمز. من مدتیه بصورت خودجوش انجام ندادن بعضی چیزا رو به عنوان یک اکت انتخاب کردهام و بسی خرسندم. چون عبور از خط قرمزه مشکله
شادی روح هانا آرنت و اریک فروم بزن کف قشنگ را