همزیستی با حیوانات را هیچگاه مشق جدی نکردهبودم و همیشه فاصلهای طینشدنی بین خودم و آنها دیدهبودم. پارسال بعد از ناخشگری شعبانعلی حسابی رفتم توی این خط که آیا من آدم بیشفقت و حیوانگریزی هستم؟ بعد به تاریخچه رجوع کردم و کلی نوشتم تا رسیدم به موش!
قصهی این که چطور بر وحشت و نفرتم از موش غلبه کردم و توانستم دوستش بدارم را به یادآوردم. کمکم از فاز آن طلسم شوم رهیدم و اوضاع عوض شد.
این روزها وارد مرحلهی تازهای از مهر به حیوانات شدهام. حوض آب کوچک ماهنشین، خرداقلیمی درست کرده پیش چشمم و هر بار گربه یا پرندهای لبهی آن مینشیند برای آبخوردن، سکوت عمیقی بر وجودم حاکم میشود. حسی پیدا میکنم به شدت شبیه زمانی که به فرزندانم شیر میدادم و با چشمهای کوچکشان نگاهم میکردند و قشنگ حس میکردم اعماق روحم را میبینند.
بخصوص گربه که جوری معصومانه و سپاسگزار از لذت سیراب شدن چشم توی چشمهایم میاندازد که واقعا گریهام میگیرد. این سبک از همزیستی را دوست دارم. آزادی و دلبستگی را با هم دارد و خیالم مشوش این نیست که وابستگی ناسالمی ایجاد کردهام.
این روزها به شکل لطیف و اشکباری باور کردهام که معماری یعنی دعوت یعنی امکان. باورکردهام که با فضا میشود پیامی پراکند و بعد نشست زیر چتر عطرش.
پیام ماهنشین را سالها پیش در یک قطعه نیمایی نوشتهبودم و حالا در کالبد آجر و آب و گلدان پیش چشمم به تعبیر شکفتهاست:
تکه تکه میکنم
دستهای خویش را
روی صحن چشمهای تو…
داد میزنم ای پرندههای خسته و گرسنه جهان!
این طرف کنار من
روی ماهتابی نگاه یار من
آب هست
دانه هست
آسمانترین ترانه هست…
***
پینوشت: چقدر شرمندهی شور نوشتن هستم که چند ماه نادیدهاش گرفته بودم. حالا با چالش ۲۰۰ روز پیوستهنویسی دست از سرکوب خودم برداشتهام. انگار قراری داشتهباشم با یاری شیرین. خودم را میرسانم که سیراب شوم و مثل گربه چشم سپاسگزاری بندازم توی چشمهای زندگی.
نوشته امروز شعبانعلی یادم آورد که من تشنهی نوشتن هستم نه تولید محتوی. متوجه شدم که آداب سئوبازی به شدت اختلال میاندازد در روند مکاشفه و معاشقهام با کلمات. انگار بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد.
علیایحال گفته باشم بسیار خواهم نوشت تا بخندم به ریش این دنیای دیوانهی افسارگسیخته.
😁😁واقعا گربه ها پر رو شدن، یه جوری ادمو نگاه میکنن که انگار منتظرن تا سلامشون کنی😅😅😂😂
جذابای لعنتی که میگن همینان
من اما هنوز فوبیای گربه دارم 😔😔اما درحیاطمان خرگوش داریم و تا دلت بخواهد پرنده 🥰🙏
منم دارم اما این نگاههاش داره یه کارایی میکنه باهام…شما شمالیها که چشمم کف پاتون تو بغل طبیعتید و سیر و سرشار
من یه خرده زیادی عاشق حیوانات هستم. از سگ و گربه بگیر تا پرنده. فقط از حشرات خوشم نمیاد که امیدوارم به بزرگی خودشون ببخشن. شاید به این دلیل که بیشتر سالهای نوجوانیم رو توی شمال و یه خونه حیاط دار بزرگ شدم و سگ و پرنده داشتم. فکر کنم علاوه بر اینها ژنتیک هم نقش داره. الان نازگل و سروناز هم عاشق سگ و گربه و پرنده هستن. یه مدتی خیلی تلاش کردم به بهانه بچه ها گربه بیارم که متاسفانه نشد. ابوالفضل یه فوبیای زیرپوستی خاصی نسبت به همه حیوانات داره و خب چاره ای نداریم و مجبوریم که باهاش کنار بیایم. برای اینکه فوبیات به گربه کم بشه از بچه گربه ها شروع کن. حس مادری نسبت به بچه حیوونها هم کار میکنه.
آره خیلی به بستر تربیتی بستگی داره… من الآن فوبیا ندارم قشنگ آمادگی دارم که دوست بشم باهاش. اما میترسم وابستهاش کنم و براش شر بشه 🙃 سابقهمو که داری از پشت پنجره یواشکی نگا میکنم و نمیذارم بفهمه دل در گروش دارم😉
البته که سابقه نجمه ایت به گربهه کمک میکنه رفیق 🙂
بهترین کار اینه که بهش غذا بدی اما دستیش نکنی. چون اگه بهت اعتماد کنه به بقیه آدمها هم اعتماد میکنه و متاسفانه تا دلت بخواد آدم حیوان آزار هست. یه چند تا پیج هست که میخونم توی اینستاگرام و چقدر از اینجور مسائل مینویسن. مسلما خالی کردن عقده های روحی و جسمی و جنسی سر حیوانات توی مملکت ما تبعاتی نداره که طرف نگرانش باشه
بهرحال دمت گرم
قربونت همون دیگه نمیخوام اعتماد کنه…یواشکی می ایستم به تماشا! اما نگاههاش یه جوریه که واقعا عجیبه. انگار من دارم دستی میشم😁
گربه از اونهاست که وجه معشوقی بالایی داره. برخلاف سگ که عاشقه گربه همهاش معشوقه
منم که پایهی مفتون شدن 🙂