شوهر آهو خانم را اولین رمان فارسی برمیشمرند. این رمان روایتی تاثربرانگیز از اوضاع اجتماعی و خانوادگی گوشهای از این سرزمين است.
نویسندهی شوهر آهو خانم علیمحمد افغانی است. او زادهی کرمانشاه است. از اعضای حزب توده که بعد از کودتای ۲۸ مرداد به زندان میافتد و این کتاب را در مدت چهار سال حبس مینویسد.
این کتاب قطور را در زمان تقریبی کمتر از دو روز با حیرت و تاثر و هیجان بسیار خواندم.
هزار صفحه جزئیاتنویسی در این رمان چراغ انداخته بر گوشهای از تاریخ معاصر اجتماعی و ما را با شمهای از رنجها شادیها و مناسبات آن زمان مواجه میکند.
اگر اهل خواندن هستید پیشنهاد میکنم قبل از خواندن بقیه متن بروید سراغ کتاب تا زیبایی روایت را قبل از لورفتن ماجرا بچشید.
نگاهی به داستان شوهر آهو خانم
قصه، اوایل قرن چهاردهم شمسی را روایت میکند.
ماجرا از لرزیدن حس حمایتگری کاسبی متشرع و متمول و خانوادهدوست، مقابل زنی زیبا و پناهجسته شروع میشود.
حسی که در واقع پوشش آبرومندانهی تزلزل او در مقابل زن زیرک آفرودیتتایپی است که آمده تا بماند.
داستان هزار صفحهای شوهر آهو خانم منزل به منزل گرفتارشدن مرد در چنگال عشق قدرتمند این زن جوان هما را روایت میکند و ما را تا آستانهی سقوط اجتماعی انسانی و اقتصادی مرد به همراه میبرد.
آهو همسر میانسال ساده و مهربان و زحمتکش مرد است. او از حضیض فقر قدم به قدم در کنار او و نه حتی پشت سر او برای ساخت زندگی زحمت کشیده و حالا در سی سالگی با چهار فرزند بر خوان زندگی امن و زیبا و سالمش نشسته که هما از راه میرسد.
نه از دیوار و نه حتی از پنجره که از در و در قالب یک مهمان مظلوم و ستمدیده و محترم.
عنوانی به جا برای داستان
کنایهی ظریفی که در عنوان داستان است توجه مرا در پایان قصه به خود جلب کرد. به عقیدهی من اسم داستان را هم به جد میتوان بخشی از محتوای آن دانست:
شوهر آهو خانم.
آیا شخص قدرتمند این قصه آهو است؟ زن مقهور و مستاصلی که به نظر میرسد هیچ توانی ندارد؟
زنی که در چنگال شیر نری به نام اجتماع مردسالار جز تسلیم و رضا چارهای برایش متصور نیست؟
سید میران برای دیدزدن هما فقط کمی از مرزهای تشرعش پا فراتر مینهد. اما هما با زیبایی و توانایی ذاتیش در دلربایی کار را بر او سهل میکند و ادامهی ماجرا را از کف تدبیرش خارج.
از اینجای قصه زمین و آسمان زندگی سیدمیران در هم میپیچد و به سختی در دام یک شیدایی مهیب و بیمارگونه و روزافزون گرفتار میشود.
این شیدایی از آنجا که تقریبا هیچ مانع جدی عرفی یا شرعیای در مسیر ندارد تا متوقف یا حتی کمسرعتش کند با تمام قوا میتازد و پیش میرود.
اما آهو با همهي بند و زنجیری که زندگی و اجتماع بر دست و پا و حیثیتش نهاده به خود امید دارد.
سر این ایمان میایستد و دست آخر نجاتدهنده، اوست. ورژنی قویتر و کولیتر از خودش که از کوران حوادث خلق شدهاست.
آدمها و رویدادهای خاکستری
داستان با زیرکی ما را باخود همراه میکند جوری که علیرغم روایت سومشخصش به تناوب همدل و همدرک قهرمانانش میشویم؛ گاهی سیدمیران گاهی آهو و گاهی حتی هما.
هرچند در این شیوهی روایت به نظر میرسد همهی قهرمانان قدری بیش از انتظار حکیم و نکتهسنجند و حتی با اسطورهها و داستانهای گوناگون آشنا. آیا آدمهای اول قرن حاضر علیرغم بیسوادی، خردمند و سخندان بودهاند؟ نمیدانم! باید پرس و جو کنم.
البته شیرینی گفتار هیچیک نادلنشین و نچسب به نظرم نرسید.
شخصیت و رویدادها علیرغم تفاوتهای دوران تحققش با حال حاضر برای خواننده باورپذیرند و هیچ یک را سیاه و سفید مطلق نمیبینی!
حتی چیزی مثل عشق پیرانهسر با پتانسیل بالای مذمتشدن نه با برچسبی قطعی که با کلمات و عبارات و جزئیات فراوان توصیف میشود تا تو را به فضای ادراکی وسیع و بیقضاوت فرا خواند.
زیبایی ها و زشتیهایش را از دریچهی چشم عاشق، معشوق و رقیب زیاندیده به تماشا مینشینی و دعوت میشوی به سکوت و فهم بدون اظهار نظر.
حجاب مانع فساد یا شدتدهنده؟
برایم دشوار است به عنوان کسی که همیشه حجاب را البته بصورت اختیاری به نفع سلامت اجتماع میدانسته اعتراف کنم که خواندن این ماجرا در باورم خلل انداخت.
آیا اگر سیدمیران از نوجوانی روی و موی زنان دیگر را مثل زیبایی کوه و درخت و ستاره دیدهبود در مقابل افسون هما آنهمه آسیبپذیر و شکننده میماند؟
آیا اگر وضعیت آن عصر پاییزی به جای سال ۱۳۱۳ در سال ۱۳۲۳ رخ میداد چنان آتش عظیم و پرسوزی به پا میکرد؟
جواب قطعی را قطعا نمیدانم.
اما علیمحمد افغان در توصیف لحظات آغازین دلباختگی مرد مومن مرا به سمت فرضی دیگر برد:
پرهیز مطلق، نه به عنوان عامل بازدارنده که نیروی قدرتدهندهی افسون زیبایی است.
برای استفاده از این تکنیک در غمزههای معماری مطمئن تر شدم!
پنهان کردن و آنگاه نمایاندن!
دیدار نمودن و پرهیزی که بازار دلدار و آتش دلداده را تیز کند.
اما حقیقتا به کارکرد بازدارندهی حجاب در اجتماع شککردهام.
آهوخانم به مثابه ایرانمان!
آهو مهربان و خوشدل بود و ماند.
زنی تا عمق استخوان، مادر که ستم و تحقیر دید. کتک خورد. به وضوح مورد نفرت قرار گرفت و حتی از خانه بیرون رانده شد؛ اما برگشت و ماند و ادامه داد.
ادامه دادنی که ناچارانه به نظر میرسید. اما به نوعی مقاومت منفی و چسبیدن به جوهر زندگیش بود.
آهو از خشم و تنش و احساس اجحاف عبور کرد و نهایتا به نوعی پذیرش رسید.
پذیرش او را میتوان حاصل ایمان قوی دید به اینکه علیرغم همه چیز سرانجام ماندنی میماند و رفتنی خواهد رفت.
آن لحظهای که کولی شد و دست مردش را برخلاف میل او و بر مدار درخواست عمیق عقلانی او گرفت و از گاراژ به خانه برد تا هما با همهی دار و ندارشان بگریزد گل داستان بود.
یکباره همه آرام گرفتند. انگار آن شش سال کابوس بدی بیش نبود. حالا همه چیز نشستهبود سر جای خودش.
شش سال از عمر همه و بخش اعظم دارایی آهو و سیدمیران بر باد رفته بود. اما آنها دوباره همدیگر را یافتهبودند.
این اتفاق در بستر زمانی و مکانی قصه رویداد مبارکی به شمار میرفت.
آن لحظه احساس کردم که چقدر ایرانمان آهو است. برباددهندهها کاش هرچه جا دارند بردارند و بروند!
برباددهندهها اگر نباشند آهو دوباره از آینه و اجاق و آرزو غبار خواهد زدود؛ به رغم همهی بر بادرفتهها.
کلام آخر
حساب که میکنم میبینم مادریزرگم تقریبا همسن و سال کلارا دختر آهو میشود.
با خواندن ماجراهای این کتاب به شکل محسوسی پسردوستی آشکار و عمیقش را که همیشه آزارم میداد درک کردم.
ننهخدیج من هم اگرنه در کرمانشاه و خانهی سیدمیران که در گوشهی دیگری از این فرهنگ زنستیز، رنجهای زنبودن و ناچاری را دیده و چشیدهبود که از زاییدهشدن هر دختر بند دلش پاره میشد.
روحت شاد ننهخدیج! آخرش باباعلی پسر بزرگت به یاری دست داستان شوهر آهو خانم دلم را با تو صاف کرد.
من کتابش رو موقعی که دانشجو بودم توی خوابگاه خوندم. به دلم نشست اما اعتراف میکنم اون سن، سن مناسبی برای خوندنش نبود. شاید بهتر باشه دوباره نگاهی بهش بندازم. اینطور که وصفش کردی بیشتر به دلم نشست رفیق خوش سخن و خوش قلم من.
به دل نشستنی خیلی نیست در کل … آتیش به پا میکنه 😄
واقعا فرهنگ گرانقدر اجدادمونو قشنگ میاره جلوی چشممون