درد دیده نشدن آزارت نمیدهد وقتی چندان مشغول دیدن شوی که خود را از یاد ببری آن روزدر پنجدری خانه رسولیان این درد را عمیق و پرزور چشیدم. اما وقت نکردم به بیاهمیتیش فکر و آن را حس کنم.
طوفان غم مرا برد نشاند جلوی پدر و مادرم و وقتی قصه را گفتم کم کم بر من واضح شد.
پیشنهاد بابا: نفر بیستم باش!
بابا امکان تازهای طرح کرد. این که درس بخوانی و یاد بگیری و در موهبتهای محیط غرق باشی اما ندرخشی. اول نباشی و حتی آخر باشی.
فهم، پذیرش و درک لذت این رهایی یک باره به من هجوم آورد و رسوب معیوب چند سال درسخواندن در مدرسه تیزهوشان را از ذهن و قلبم شست و برد.
گمان میکنم این ماجرا حتی برای خود پدرم هم عبور از یک مرز مهم بود. او همیشه به نمرهها و رتبههایمان اهمیت میداد. اما استیصال و اندوه من کمکش کرد که نگاهش به ماجرای موفقیت ولو موقتی و سطحی جور دیگری شود.
بعد از این ماجرا و در طول تحصیل هیچگاه نفر آخر نبودم یعنی چک نکردم که ببینم کجا هستم! اما اطمینان به این امکان جذاب همیشه مرا هل میداد به سمت کشف ناشناختهها.
کم کم یاد میگرفتم که راضی نگه داشتن چشم و گوشهای بیرونی چندان دشوار نیست و البته سود ولذت چندانی هم ندارد.
اما آن که هر چه نشانش دهی نمیپسندد و وقتی بپسندد یک جشن حسابی در دلت برپا میکند آن خود سختگیر و مشتاق درونی است.
او که تشنهی دیدن و تماشاست و درد دیده نشدن را اصلا نمیشناسد.
ترم اول
قسمت اول صدای هجدهسالگی
قسمت دوم انتخاب اجباری رشتهی معماری
قسمت سوم؛ گمشدن در کوچهی دوست
قسمت چهارم؛ ساقیا بجنب!
قسمت پنجم؛ خلاقیت با کاغذ و شاهکار نجمه
قسمت ششم؛ پس خلاقیت چیست ای لعنتیها!
مسیرهای تهیهی کتاب فصل تحصیلی ما را از طریق لینکهای این صفحه پیدا کنید.