مسیر شغلی من قسمت دوم؛ درد غنچه‌ماندن؛

در قسمت قبلی این نوشته گفتم که چگونه مصمم شدم که به سمت حرفه‌ی معماری قدم بردارم.

شروع تردیدهای سخت

از سفر به کارگاه هدف که برگشتم زندگی روی دیگری به من نمود.

به تصویر جذاب بانوی عضو «هیات علمی دانشگاه» شک کرده‌بودم و ساختار جهان امن و بی‌حادثه‌ام ترک برداشته‌بود.

توی قطار در راه برگشت در فضای عجیبی بودم. چیزی در من فروریخته‌بود و مطمئن بودم قادر نیستم به دنیای گنگ و بیخیال قبلیم برگردم. حسی داشتم که شبیه شادی یا غم نبود غریب بود و جدید.

خواستم در دفترچه‌ام بنویسم که باید شروع کنم؛ اما آنقدر نسبت به شیوه‌ی تغییر مسیر بی‌خبر و گیج بودم که حتی یک کلمه هم به زبانم نمی‌آمد.

هرچند می‌دانستم دیگر ماندن الی‌الابد سر کلاسهای دانشگاه در توانم نیست و به‌ زودی مجبور می‌شوم بین تحول اساسی و جنون یکی را انتخاب کنم.

چطور باید معمارشدن واقعی را شروع می‌کردم؟ از کدام سمت باید وارد حرفه‌ی معماری می‌شدم؟


ورودی پیاده‌ی عمارت فروغ

دست به دامن سوالهای بنیادی شدم

چرا؟ چرا این مردم بی‌لیاقت طرحهای عالی من را قدر نمی‌دانستند؟ و پاشنه‌ی در دفترم را در نمی‌آوردند از فرط مراجعه؟

بعد یکی از مهمترین دلایلش به خاطرم آمد: اصلا دفتری نداشتم!

لبخند زدم و خودم را از گودال قربانی کمی بیرون کشیدم.

این بار پرسیدم: حالا قبول که دفتر نزده‌ام اما چرا مردم نمی‌دانند که من به وسیله‌ی طرحهای معماریم چه کمکهای عالی‌ای می‌توانم به آنها بکنم؟

و باز کمی بالاتر آمدم؛ چرا تا حالا نتوانسته‌ام اعتماد کارفرمایان زیادی را جلب کنم؟

چرا برای این کار وقت نگذاشته‌ام؟

می‌دانستم شروع کار و رزومه ساختن در حرفه‌ی معماری اصلا کار ساده‌ای نیست.

ساختمانسازی یک پروژه‌ی پرهزینه‌ است که در قدم اول مبتنی بر جلب اعتماد شدید کارفرماست.

آیا چنان سرمایه‌ای برای جلب چنان اعتمادی در رزومه‌ام جمع کرده‌بودم؟

حقیقت غم‌انگیز این بود که جز خانه‌ای که در آن نشسته‌بودم محصول دیگری در کار نبود. آن را هم آنقدر در آن سالها پیش خودم و بقیه نقد کرده‌بودم که اعتبار چندانی برایم نساخته‌بود.

البته طرح مفت زیاد زده‌بودم اما کدام آدم عاقلی طرح مفت به دست آمده را دستمایه‌ي ساختمان پرهزینه می‌کند؟ از سرنوشت بسیاری از طرحهایی که داده‌بودم رفته‌بود هیچ خبری نداشتم.

نقاشی و نجاری و خیاطی نبود که بشود محصولی ساخت و عرضه‌کرد تا از طریق آن مشاهده و ارزیابی و پسند شوی.

پس قدم اول برای کامروایی در حرفه‌ی معماری کدام بود؟

کتابی که خریده‌بودم را می‌خواندم و این سوال سنگین با ریتم حرکت قطار در مغزم تلق تلق تکرار می‌شد که رسیدم به جمله‌ای عجیب از کتاب:

گاهی غنچه‌ماندن دردناکتر از شکفتن است!

درد را در تمام وجودم احساس کردم.

این حکایت ادامه دارد….

4 در مورد “مسیر شغلی من قسمت دوم؛ درد غنچه‌ماندن؛”

  1. سمانه علی محمدی

    بسیار زیبا نوشتی نجمه عزیز، مشتاق خواندن ادامه روایت هستیم🌺

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا