۱.
آتش بدون دود رمان هفت جلدی نادر ابراهیمی است که به تازگی آن را خواندهام. از همان اول واضح بگویم که دوستش نداشتم. البته کشش داشت و دو روزه تمامش کردم.
با توجه به نظر خیلی مثبتم نسبت به سه جلد اول احساس میکنم لازم است نظرم را راجع به باقی کتاب هم مشخصا شرح بدهم.
در جلد ۴ و ۵ زیبایی قسمتهای اول اوج گرفت و واقعا لذت بردم. نگاه زیبا و انسانی نسبت به انسان با ضعفها و قوتها و پیچیدگیهایش در جای جای داستان دیده میشد. شخصیتهای اصلی کتاب بخصوص آلنی با همهی جذابیتهایش عیبها و کژیهایش پنهان نیست و حوادث رقصنده و باوقار پیش میروند. شکل روایت نویسنده را دوست دارم هرچند میفهمم که احتمالا خیلیها میتوانند دوستش نداشته باشند. شاعرانه و کمی آلودهی قضاوت.
۲.
اما دو جلد پایانی به شدت رومخ بود! دلم میخواست بگویم: نادر چرا؟ آخه چرا؟
کاش همان آخر جلد ۵ پروندهی آتش بدون دود را بسته بودی و چنین نمیکردی؟
چه لزومی داشت به کنجکاوی ما راجع به عاقبت یک یک ساکنان جاده بها بدهی؟ عاقبتها هم البته عموما ازدواج بود و کشتهشدن در مبارزه!
چرا با آن همه سابقه فرهنگی و مبارزاتی، ساواک را یک سیستم حقیر و ضعیف معرفی کردی و به شدت مضحکهی مبارزین؟
چرا آنقدر مرگ قهرمانان را با اتفاقات مصنوعی و هندی و نامعقول، مطول کردی که دیگر تحت تاثیرشان قرارگرفتن ممکن نبود؟
روحت شاد! دستت درست! اما کاش دو جلد آخر را ننوشته بودی! آیا تحت فشار بودی برای جور خاصی نوشتن؟
با آنچه از روزگار نویسندهها در دههی شصت و هفتاد میدانیم خیلی عجیب است اگر نبوده باشی.
زنجیرهای نابود کردند هر کدام را جوری. شاید تو هم به نوعی قربانی بودی…شاید.
من نخوندم کتابش رو. اینطور که گفتی وسوسه هم نشدم 🙂
دوباره افتادم روی دنده کتاب متفرقه نخوندن
ارزش خوندن داره صدیق جان… اما دو جلد آخر کلا انگار تحت فشار نوشته شده خیلی کانالیزه است