آتش بدون دود در تنور مهربانی با آب و خاک

گناه بر جوان و دود بر آتش عیب نیست! نادر ابراهیمی این مفهوم‌ را در رمان هفت جلدی‌اش آتش بدون دود به خوبی به تصویر کشانده‌است. از این لحاظ شاید پرمسماترین عنوان برای تماشای واقعیت حیات اجتماعی انسان باشد.
اگر نخوانده‌اید و محتمل است روزی بخوانید لذت مواجهه‌ی بکر با داستان را در پاراگراف بعد هدر ندهید.

نگاهی به داستان

حکایت ابتدایی کتاب پرشور، عاشقانه و زیباست عشقی بدوی آلوده‌ی غرور و متعهد به قاعده‌ی کور و بی‌سرانجام انتقام. گالان اوجا مرد شاعر تارنواز قدرتمند و شجاع قبیله‌ی اوجاست. او به راحتی آب‌خوردن از قبیله‌ی اوچی‌ها آدم می‌کشد.
روزی عاشق سولماز می‌شود. دختر زیبای قبیله‌ی اوچی که رقابت خونین عاشقان متعددش او را تا ۲۵ سالگی تنها گذاشته‌است.
گالان و سولماز در صحرا به هم دل می‌بازند و توافق می‌کنند که سولماز از سر سفره‌ی شام و در مقابل اعضای خانواده‌اش ربوده شود!
حرکت باحالی که هر دو می‌دانند بی‌شک بوی خون می‌دهد!
طبق قرار موقع فرار سولماز پشت سر گالان می‌نشیند تا تلویحا اعلام کند که با رضایت خود رفته و به این ترتیب خود را سپر بلای گالان می‌کند!
اما دو برادر نوجوان گالان به سادگی قربانی این شیدایی خشن و خرکی می‌شوند.
در ادامه‌ی داستان طی مدت زمان هفت هشت سال تعدادی از قبیله‌ی سولماز (از جمله پیک آشتی) و بسیاری دیگر مفت و مسلم قربانی می‌شوند و او نمی‌گوید: نه دگر بس است!
او و گالان و بقیه می‌دانند که اگر بگوید گالان گوش می‌دهد اما در دل خون می‌گرید و هیچ نمی‌گوید تا غرور وحشی و منحصربفردش حفظ شود.
همه دستجمعی داغ می‌بینند و رنج می‌کشند و همزمان از این کله‌شقی پرشکوه کیف هم می‌کنند.
سر آخر گالان، سولماز و تک تک برادرانش یکی یکی کشته‌می‌شوند و بالاخره صحرا آرام می‌گیرد.
در نسل بعدی کشت و کشتار به شدت کم می‌شود نه بخاطر رشد شعور که بیشتر بابت نبودن کله‌خرابی مثل گالان. اما در نسل سوم است که معجزه‌ی آگاهی و گفتگو به تدریج راه باز می‌کند در تن خسته‌ی صحرا و معجزه شکل می‌گیرد.
طی ماجراهایی نوه‌ی گالان‌و سولماز طبیب می‌شود و با رنج و صبوری و زیرکی راه اتحاد و صلح پایدار را هموار می‌کند!
اِندهپی آخر جلد سوم (که فعلا تا همین جا را خوانده‌ام) کمی گل‌درشت بود اما چسبید!

تحمل دود آتش در تنور کنشگری


این سه جلد کتاب را در دو سه روز فشرده خواندم در حالی‌که غمگین و خسته بودم. امید به بهبود حال جهان حتی در مقیاس عاقبت بخیرشدن طرح مهربان با آب و خاک از دلم رفته‌بود و در این خیال بودم که بیماری‌ جهان و بخصوص این سرزمین بلاکش، بس پیچیده و علاج‌ناپذير است.
کتاب آتش بدون دود توانست ولو موقت و به جعل حال امید را در دل من بهتر کند.
حس کردم بی‌خردی و جهل لایه لایه از تن نسلها برداشته می‌شود و ایران سرانجام روی دو پای خود خواهد ایستاد.
پیاده‌روی یک ساعت و نیمه تا خانه‌ی مادرم در هوای دی‌ماه کمک کرد که کتاب تازه به سرآمده در مغزم تاب بخورد و موج بردارد و اوج بگیرد:
جوان بدون گناه نمی‌شود و آتش بدون دود!
گالان و سولماز، جوانی و چه بسا کودکی صحرا بودند و زیبایی کارکترهایشان بدون دود نمی‌شد.
دو نسل باید می‌گذشت تا شعور حکیم آلنی فرصت بارورشدن و باورشدن بیابد.
به حوالی چهارراه شهدای محراب که رسیدم این شگفتی تازه‌ای در مغزم پرده از رخ برگرفت.
این کتاب که نوشته‌ی نادرخان مبارز با رژیم پهلوی است و آشکارا به سیاستهای رضاخان می‌تازد نه تنها در همان دوران چاپ شده بلکه با همکاری خودش به صورت سریال هم ساخته‌ و سال ۵۳ پخش شده است!
حوالی میدان ابوذر به این نتیجه رسیدم که جوانی تاریخ اگرچه حق دارد گناه کند اما روکردن به کودکی و بلکه نوزادی و از خود فروتر رفتن گناهی است که سخت است بخشودنش!
دم آش‌فروشی کاکو به نسرین زنگ‌زدم تا حظ خواندن کتاب منقض نشده وصلش کنیم به تصمیمی تازه برای جان‌دمیدن به تن طرح.
هم‌میدان کتاب آتش بدون دود به هم گراییدیم و سعی‌کردیم امیدوار باشیم که مثل بنجامین باتل به سمت کوچکترشدن نمی‌رویم و زین آتش نهفته در سینه فردا گرما و روشنایی روزافزون خواهد ماند بدون دود.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا