امروز در فضای مرحوم تلگرام پی چیزی بودم و وارد فضای گفتگو با یکی از دوستانم شدم.
گفتگویمان مربوط حدود پنج شش سال پیش بود و حس کردم به شکل محسوسی پرحوصلهتر و شادتر از حالا بودیم.
چقدر به جزییات حرفهای هم توجه میکردیم و برای کشف خودمان و همدیگر مایه میگذاشتیم.
حس کردم چقدر این چند سال فقط همین چند سال لایه لایه فرسوده و آوار شدهایم روی خویش. چقدر پوستکلفتی کردهایم و چقدر بار زندگی هی یوغورتر و کج و کولهتر و سنگینتر شده و هنوز ادامه داریم.
دم تلگرام گرم که همهی خاطرات خوبمان را مراقبت کردهبود و نشانمان داد.
امروز احساس کردم که باید دوباره بایستم و با یک حرکت بیادبانه به مصیبتهای روزگار پوزخند بزنم دوباره بساط کمی زندهتربودن را برپا کنم.
احساس کردم وقت غبارروبی رسیده است. احساس کردم که شادی حق ما و وظیفهی ماست.