ورود به بازار کار حرفه‌ای معماری؛ مسیر شغلی من؛ قسمت اول؛

ورود به بازار کار حرفه‌ای معماری برای من آسان نبود. باید از فراوان مانع درونی و عرفی و همچنین سد خوش‌آب و رنگی به نام تدریس رد می‌شدم و این ساده نبود.

سالهای اولیه‌ی بعد از پایان تحصیل را بی‌درنگ مشغول تدریس شده‌بودم. در محیطی که من بودم در اینکه تدریس آنهم در دانشگاه شغل فوق‌العاده‌ای برای یک زن هست شک نمی‌شد.

من هم می‌فهمیدم که ارتباط با آدمها را دوست دارم تاثیرگذاری را دوست دارم و عاشق معماری هستم؛ اینها در کنار هم شبیه‌ترین شاکله را داشت به اینکه یک مدرس خوشحال معماری باشم و در چیزی از این پیکره شک نکنم.

اما این قصه ترک برداشت!

سال ۹۲ بود. چهارده سال می‌‌شد که درس می‌دادم و به جایگاهم حسابی خوگرفته‌بودم.

در یک بین‌التعطیلین خوب بر اثر کنجکاوی و یک تمایل مبهم درونی دلم خواست که در کارگاهی آموزشی به نام کارگاه هدف شرکت کنم. کارگاهی که وبلاگنویس مورد علاقه‌ام گیس‌گلابتون برگزار می‌کرد؛ هم موضوعش جذاب بود و هم قیمتش!‌

تازه می‌توانستم به برادرزاده‌هایم در تهران هم سربزنم! بدون احساس نیاز و فوریت، شاد و سرخوش بلیط خریدم و راهی شدم!

قبلا هم کمی با مفهوم هدف ور رفته‌بودم و ته ذهنم این بود که هدفم «ساخت یک خانه‌ی زیبا برای خودم» است؛

البته در شرایطی که خانه‌ی فعلیم هم هیچ عیب جدی‌ای نداشت! اما بهرحال هم می‌شد خانه‌ی بهتری ساخت و هم قیمت کارگاه  خیلی پایین بود! اصلا می‌خواستم بروم ببینم گیس‌گلابتون چه شکلی هست و کمی تفریح کنم!

این فکرها را بارها با خودم از سرگرفتم وقتی توی قطار پلوور زرد همسفر غریبه‌ام را تندتند می‌بافتم و مرتب از خودم می‌پرسیدم: دقیقا کجا داری می‌ری؟

در کارگاه به مفاهیم اولیه دعوت شدم و به کمیت‌پذیری و زمانداری و سایر ویژگیهای هدف که قبلا هم آموخته‌بودم؛ داشتم مطمئن می‌شدم که دیدن برادرزاده‌ها مهمترین دستاوردم بوده که ناگهان دنیا رفت روی دور کند…

گیس‌گلابتون گفت: چشمهایت را ببند و پنجاه شصت سالگیت را تصور کن! شرایطت چگونه هست؟ آدمهای دور و برت را دوست داری؟ حالت خوش است؟ صبح‌ها با اشتیاق بیدار می‌شوی‌؟

همینطور پرسید و پرسید و چشمانم را که باز کردم خیس خیس بود! چه خبر شده‌بود؟ من آمده‌بودم تا اگر شد خانه‌ای بهتر دست و پا کنم و عماد و علیرضا را ببینم!‌ گریه زاری نداشتیم که!

چرا یادآوری سالهای بعد درد داشت؟

من کجا بودم؟

چهار سال قبل یک هیات علمی رسمی دانشگاه بودم اما آشفتگیهای ذهنی پس از ۸۸ و تصادم شغل تمام‌وقتم با فرزند دوم جانم را در حدی به لب رساند که استعفا دادم.

اما هنوز هم عضو هیات علمی خوانده می‌شدم که جایگاهم مورد رشک و تحسین خیلیها بود! البته خیلیها که نمی‌دانستند این عنوان پوشالی «هیات علمی پاره‌وقت» فقط به اندازه‌ی کارت توی کیف ارزشمند است و حتی از بعد مالی هم وضعیت فجیعی دارد!‌

اما چه فرقی می‌کرد وقتی درآمد اصلی خانه با همسرم بود؟

من فقط حفظ وجهه‌ی فرهنگی، تعامل با آدمها و صد البته به اشتراک‌گذاشتن دانش و توان خارق‌العاده‌ی معماریم با همگان را هدف خود می‌دانستم به ازای ماندن در آن شغل حقیر؛

به هرحال آن شغل هم همیشه اینطور نمی‌ماند! من به تدریج ثابت می‌کردم که خیلی توانمندم و وضعیت استخدامیم بهبود می‌یافت و درآمدم آبرومندتر می‌شد!

چه بسا یکی از این میان می‌فهمید که من چه طراح فوق‌الهاده‌ای هستم و با یک فرصت خوب طراحی کشف هم می‌شدم!

بعد از جای خوبی که بودم جهش می‌کردم به یک موقعیت عالی!‌ و مگر چیزی بهتر از این می‌شد؟‌

پس معنی این اشکها چه بود؟ چه مرگم شده‌بود؟

من فرصت‌کرده‌بودم آینده‌ی محتوم را ببینم و در همه‌ی گزینه‌های پیش‌فرض شک کنم؛ فرصتی که به شکل تکان‌دهنده‌ای ترسناک رخ نموده‌بود!

از دریچه‌ی زمان چه دیدم؟

پنجاه شصت ساله بودم؛ بچه‌ها خانه‌ را ترک کرده‌بودند موهایم حسابی سفید بود. کماکان از عصرهای جمعه بیزار بودم و از همه بدتر به خیلیها حسودی می‌کردم!

به دفترهای معماری دوستانم، به نظارتشان سر ساختمانها، به بناهایی که می‌ساختند و به چشمهای شادشان به شکلی سوزاننده، واضح و غیرقابل انکار حسودی می‌کردم!

از آن بدتر به شاگردهایم که رفته‌بودند و با طراحی و ساخت و ساز مکرر و با آنچه من یادشان داده بودم معماران قدری شده‌بودند!

پناه بر خدا چه دیو پلیدی شده‌بودم من! استادی که به شاگرد حسودی می‌کند!

***

قطاب فرد اعلا را گذاشتم توی دست گیس‌گلابتون و از کارگاه دویدم بیرون.

(باقی این قصه را به خواست خدا خواهم نوشت.)‌

قسمت دوم این نوشته را اینجا ببینید.

2 در مورد “ورود به بازار کار حرفه‌ای معماری؛ مسیر شغلی من؛ قسمت اول؛”

  1. بازتاب: حرفه‌ي معماریتلاش برای ورود واقعی به حرفه‌ی معماری؛ - نجمه عزیزی

  2. بازتاب: حرفه‌ي معماریدرد غنچه‌ماندن؛ تلاش برای ورود واقعی به حرفه‌ی معماری؛ - نجمه عزیزی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا