چرا با چاقی کنار نمی‌آیم؟

چاقی با بچه‌هایم آمد و در این دو دهه هی اضافه و کم شد اما اصلش ماند. این روزها نمی‌دانم چرا عزم فتح مرا کرده‌است.
از بچگی شوق کودکانه و تمام‌نشدنی و بی‌توجیهی به تماشای قیافه خودم در آینه داشته‌ام. اما این روزها نمی‌توانم فربهی روزافزون و بی‌منطق و ترسناکی که وبالم شده را نادیده بگیرم و هم‌چنان به آینه لبخند بزنم! 
جملات مثبت هی صف می‌کشند که:‌ خودت را چنان که هستی بپذیر و شهامتت را نباز و … اما مدتی است که دیگر چنگ انداختن به دامان کرامت نفس هم آسان نیست. هیچ رقم نمی‌توانم این بیست کیلوی اضافه را به اندازه اصل اندازه خودم، خودم بدانم. بیست کیلویی که حداقل ده کیلویش اصلا نمی‌داند چه‌کاره و از کجاست؛ همین‌جور علاف و سرگردان در اقلیم وجود آواره مانده‌است.

چرا چاقی را نمی‌پسندم؟


واقعا چه فضیلتی است در کمر باریک که همه استغنا و بیخیالی مرا به چالش کشیده‌است؟ نمی‌دانم شاید سندی است نشانه عزم جزم و همت والا. شاید آینه‌ای است مقابل پختگی و جوان‌بختی و زیستن درست و انسانی! 
بدنم با این بیست کیلوی اضافه یادآور سکون  است و خمودگی. سکونی نه از جنس ثبات و آرامش که از قماش محبوسی و استیصال.
بدنم با این بیست کیلوی اضافه، تناسباتی کودکانه یافته و این کودکی نابهنگام و ناگزیر‌،نه از جنس طراوت و صفا که از جنس اعوجاج و جاماندگی است. 

چاقی چه می‌گوید؟


بدنم با این بیست کیلوی اضافه شهادتی خاموش است به این که این آدم راه شادمانی را بلد نیست و فقدان سرتونین و اندروفین طبیعی و تمیز را با خوراک جبران می‌کند.
و از همه غم‌انگیزتر این‌که بدنم با این بیست کیلو وزن اضافه، تصدیق روشنی به این حقیقت است که برای مصرف و پردازش خوراک بیش از حد نیازم چقدر به محیط زیست لطمه زده‌ام.
این بیست کیلوی اضافه را نمیتوانم خودم بدانم و از اینرو احساس می‌کنم روحم در آن راه نیافته و مثل مرده‌ای این سو و آن سو حملش می‌کنم.
این همدم مرده همیشگی مدتی است که بدجور مرا آلوده خودش کرده‌است. او نمی‌گذارد صدای زلال و روشن خود واقعیم را وسط لایه‌های ابهام و کدورت و چربی دریابم.

نیایش


سلام خدا و پاکانش بر امنیت و چالاکی و زیبایی و عشق.
شهادت میدهم که من واقعی اسیر است در چنگال این مهمان ناخوانده
رحمی نما بر من.
به حق رافتت ای پرورگار سبکباری و سبکبالی…
(نوشته شده در وبلاگم حدود ۵ سال پیش)

2 در مورد “چرا با چاقی کنار نمی‌آیم؟”

  1. آزادمهر

    جانا سخن از زبان ما می گویی !من هم دقیقا همینم ،همین چیزها که تو گفتی 😔

    1. نجمه عزیزی

      آزادمهرجان به ۵ سال پیش که اینو نوشتم نگاه میکنم حسم ثابت نمونده در موردش و تا حدودی پیه و دنبه‌ها را پذیرفته‌ام ! ولی میدونم یه ذره خوشحال‌تر و فارغتر بشم خودشون میرن

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا