رقصنده با بعد و حجم در نمای داخلی عمارت فروغ

در مراحل پایانی اجرای نمای داخلی عمارت فروغ هستیم و قند و اضطراب با هم در دل من آب می‌شود!

گزارش یک خطای نابخشودنی!

پنجشنبه دو سه هفته قبل بعد از روزها سرزدن مرتب به کارگاه بخاطر قرار با اعضای طوبا نتوانستم بروم عمارت فروغ.
همه چیز روبراه بود و نقشه‌ها واضح. زبان کار هم را هم بعد از چند ماه تعامل آنقدر بلد شده‌بودیم که از آن چند ساعت نبودن نترسم. (چه خیال خامی!)
فقط قبلش محض محکم‌کاری یک ویوی دوبعدی از نمای حیاط مرکزی برای اوسا فرستادم که امتدادها در آن دقیق مشخص شده‌بود با خط‌چین.

باور نمی‌کردم که همه سه‌بعدی‌های قبلی را باطل‌شده فرض کند و هره‌های پله‌ای بالای پنجره را در یک سطح کار کند!
با همه‌ی انعطاف و تغییرپذیری‌ای که سعی کردم در طول این کار داشته باشم این یکی واقعا خط قرمز بود.
شنبه که رفتم با بغض و خشم به شدت مهارشده گفتم: خرابش کن داداش! گفت: اذیتون نکن خانم مهندس…گفتم: خرابش کن و هیچی نگو!
کاشیهای آبی را هم در امتدادی بی‌ربط کارکرده‌بود! یعنی اینکه به نقشه‌ی دوبعدی در حد نشان‌دادن امتدادها هم توجه نکرده‌بود! اما آنها را نگه‌داشتم و ادامه طرح را با تغییراتی جدید جور کردم با جای کاشیهای آبی.

گزارش یک خودسری خوش‌عاقبت!

پنجشنبه‌ی این هفته هم که رفتم سراغ هفت‌ساله‌ها و چون نمای رو به حیاط بود ریسکش را پذیرفتم.

اما جالب آن بود که دوباره بعد از روزها کار روتین و حضور نه چندان لازمم درست پنجشنبه رسیده بودند به بخشی چالشی.
قصه از آن قرار بود که اجرای سازه‌ی بتنی به شدت نادقیق انجام شده‌بود و سقف بالا ده سانتی جلوتر از سقف پیلوت بود. نظر اوسا این بود که با پیکور خدمتش برسیم و صافش کنیم که گفتم: نهههههههه  پیکور نه!
بگذار کمی جلوتر باشد و بُعدی پیدا کند.
صبح پنجشنبه زنگ زد. اول درباره معنای کلمه بُعد و حجم پرسید. آدم جالبی است و به طرز معصومانه‌ای علاقمند به یادگیری.

تا آنجا که می‌شد توضیح دادم که چطوری از آن ۱۰ سانت اضافه حجم ایجاد شود در نما و به سطح آن بُعد بدهیم.
امروز که رفتم دیدم که به تصمیم خودش سطح عقبتر را کمی بالاتر هم برده است. البته اصرار داشت که من گفته‌ام اما من یادم نیامد. گفتم: خوب شده و می‌دونی که اگر بد شده بود باید خرابش می‌کردی! (چرا این حرف را زدم واقعا؟ 🤔)
آنقدر برای بال و پرگشودن زندگیم در این خانه شوق دارم که می‌ترسم. می‌ترسم این دنیای دیوانه‌ی رو به زوال مجالمان ندهد.

2 در مورد “رقصنده با بعد و حجم در نمای داخلی عمارت فروغ”

  1. داداشم دو سال پیش یه کاپشن برام دوخت که هنوزم می‌پوشمش. ظاهرش شاید شبیه بقیه کاپشن‌ها باشه، اما اونو مخصوص من دوخته. داخلش هفتا جیب داره. برای چیزای مختلفی که معمولا همراهمه. تبلت و گوشی و کتاب و خودکارها و اینجور چیزا. کاربرد بقیه‌‌شونم گفت که الآن یادم نیست. این کاپشن حتی اگه این جیب‌های اضافی رو نداشت مطمئنم موقع دوختنش یه جور دیگه براش زحمت کشیده. مثلا مواظب بوده بخیه‌هاش منظم باشن، زیاد درشت نباشن یا چه میدونم اون جیبای داخلش که هیچ کسم نمی‌بیندشون یه ذره هم کج نباشن‌. خلاصه حواسش به چیزای خیلی ریزی بوده که فقط ممکنه یه خیاط دیگه متوجه اونا بشه یا اصلا برای کسی مهم نباشه.
    درست مثل مادری که وقتی قرار بچه‌هاش به خونه‌اش بیان یه کارایی برای قرمه‌سبزیش می‌کنه یا به یه چیزایی تو آشپزیش دقت میکنه که شاید کم پیش بیاد مواقع دیگه اون کارها رو بکنه.
    دنیا پر از این کارها و چیزهای خورده ریزه که معمولا یا برای کسی مهم
    نیست یا اصلا حواسمون بهشون نیست اما کلی توجه و عشق توشونه و فکر کردن بهشون معمولا اشکمو درمیاره.
    با خوندن این مطلب یاد قدیما افتادم که خیاطی می‌کردم و یه وقتایی برای خودم پیراهن می‌دوختم و بعدشم این چیزا به ذهنم اومد.
    در کل حالا که اینقدر از عمارت فروغ تعریف می‌کنی، تموم شد اگه دوست داشتی یه تور مجازی هم بذار، من که دوست دارم ببینمش.

    1. ممنون چه باحال که خودت و برادرت اهل دوخت و دوز هستید. دقیقا زدی به هدف اینکه یه چیزی را بسازی و ریزریز به جزییاتش فکر کنی تا عزیزت تجربه خوبی ازش داشته باشه کار قشنگ و لذت بخشیه البته وقتی در مقیاس یه خونه باشه مطمئنا ترس و نگرانی هم با دوز بالایی همراهش هست…ایشالا تموم بشه به خیر تور مجازی و حقیقی هم در خدمتیم امیرخان!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا