تا حالا پای درد دل سطلهای زباله نشستهاید؟ این شعر کودکانه بخشی از نمایشنامهای است که نوشتهام و منتظر فرصت و امکان اجراست:
سطل زباله تر:
به من ميگن سطل زبالهی تر
خستهام و کلافه و دربدر
دلم پره از این آدمهایی که
نعمتای خالقو ميدن هدر
ميوه و سبزی و غذاهای خوب
با احترام باید که مصرف بشن
نه این که شوت بشن تو سطل و کيسه
بو بگيرن زشت و هشالهف بشن
اضافهی ميوه و سبزیهامون
حق زمين و حيوون و گياهه
به هرکی هرچی حقشه پس بدیم
حقکشی کار زشتيه گناهه!
اضافی سبزی و ميوه خوبن
اگر با قانون زمين دوست باشيم
ميشه با بيل و گلدون و یه مشت خاک
صاحب یک عالمه کمپوست باشيم
سطل زباله خشک:
منم جای زبالههای خشکم
هرچی که مصنوعی و دورریز باشه
همينجا جای این چيزاس اما خب
اینجا نباس اینجوری سرریز باشه
وسایل پلاستیکی که اینجان
رویاهای گمشدهی زمینن
از تن اون کندهشدن تا امروز
میون دست و بال ما بشینن
حالا چرا باید مصیبت بشن؟
چرا باید زودی برن سمت دور؟
یه بار بشن مصرف و بعد بمونن
روی زمین مث یه زخم ناسور؟
بلد بشيم قيمت زندگی رو
یاد بگيریم زبالهساز نباشيم
خرید کنيم با کيسه پارچهای
کيسه زباله تو هوا نپاشيم
کاغذا و فلزا و شيشهها
پلاستيکا و بطریا، نایلونا
نفت و درخت و کوهای زمينن
کوه زباله نسازیم از اونا