دو رویای دیرین در قالب هدف؛ مسیر شغلی‌ من؛ قسمت هفتم

اتفاق پیشآمده شیرین نبود اما بزرگ بود و موثر. این‌که توانسته‌بودم حقم را مطالبه کنم و اولین هدف مالی‌ام را برآورده کنم چیزی را در من شعله‌ور کرده‌بود که زخم از دست‌رفتن اعتبار استاد را التیام می‌بخشید.

حالا من بودم و چک دستمزد در مشتم. هیجانِ داشتن بود و اضطراب به‌کار گرفتن نیز. حالا می‌توانستم کارفرمای خودم شوم و با بهبود معماری داخلی خانه‌ام قدم تازه‌ای در مسیر رزومه‌سازی بردارم.

می‌توانستم؟

خون در رگهایم یخ زد! از کجا می‌توانستم؟

اول تصمیم گرفتم پول را یک‌باره حیف و میل کنم و امتحان معماری داخلی را بگذارم برای یک فرصت بهتر اما دلم نیامد.

چند روزی که گذشت و آرامشم را که بازیافتم به آشوب دلم نگاه کردم و به این نتیجه رسیدم که باید بپذیرم که اگر چه در اصول خلاقانه‌ی این کار تا حدودی کارآزموده‌ام اما با ابزار ابراز آن به اندازه‌ی کافی آشنا نیستم.

پول را در حسابی بلندمدت پس‌انداز کردم تا بتوانم سر فرصت فکر کنم.

در کارگاه هدف آموخته‌بودم که تعدد اهداف یعنی بی‌هدفی و در آن واحد نمی‌توانم بر بیش از دو هدف کار کنم. این بود که علی‌ایحال معماری داخلی را چپاندم در لیست انتظار و به چشم‌انداز مانوس‌تر نگاه کردم:

  1. تلاش برای جذب آن نوع از طراحی که بلد بودم و مشتاق آن بودم.  
  2. درس خواندن برای دکترا

این دو همانها بود که روز کارگاه از قالب آرزو به هدف تبدیل کرده و ثبت‌کرده‌بودم:

  • دانشجوی دکترا شدن در خانه‌ی رسولیان در مهرماه ۹۳
  • دریافت سفارش طراحی خانه‌باغ دوهزار متری!

برای اولی کار زیادی به نظرم نمی‌آمد. با چند استاد و دوست و همکار تماس گرفتم که: من هستم! اگر کاری بود!

هرچند که می‌دانستم خودشان طبیعتا هستند. اما جز این مدل گدایی پروژه کاری به ذهنم نمی‌رسید و اگرچه خیلی موثر نمی‌دیدم این کار را اما نیاز داشتم که به خودم ثابت کنم که به هرحال اقدامی کرده‌ام.

و اما دومی؛ اصلا چرا دکترا؟

آن زمان هنوز تکلیفم با تدریس روشن نشده‌بود و گمان می‌کردم رنجی که از آن می‌برم به نوع و کیفیت دانشجویانم برمی‌گردد بنابراین بهترین مسیر بهبود آن است که خودم را در حد تدریس در دانشگاه سراسری ارتقا دهم. از ‌آن گذشته اشتیاق زایدالوصفی برای پژوهش و تالیف مباحث تئوری معماری حس می‌کردم که دوست داشتم به آن ملزم شوم و دکتری فرصتی بود عالی برای تحقق این خواسته‌ها.

هنوز عمیقا و اصالتا خود را معلم می‌دانستم. معلمی باپرستیژ که تدریس می‌کند اما به قول کلیشه‌ی رایج والدین دوراندیش در کنارش معمار قابل‌بودن را هم دنبال می‌کند!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا