معماری پایدار چیست؟ آیا بناهایی که عمر طولانی و سازهی پرقدرت دارند را پایدار میگویند؟
در تعریف معماری پایدار عناوین متعددی مطرح میشود اما میتوان آن را در دو عنوان خلاصه کرد:
- هماهنگی با انسان
- هماهنگی با طبیعت
البته عنوان اولی به نوعی در دومی مستتر است. انسان نه تنها رقمزنندهی معماری که بخشی از طبیعت نیز هست.
چنانچه ما بتوانیم به شکلی عمارت کنیم که رابطهی خوب و مسالمتآمیز بین انسان و طبیعت (که شامل انسان نیز هست) برقرار شود در این مسیریم.
چنانچه در فرآیند چرخههای طبیعت کمترین خلل را ایجاد کنیم میتوانیم معماری خود را در مسیر پایداری و بخشی از طبیعت قلمداد کنیم.
رابطهی انسان بدوی با طبیعت
آیا رابطهی انسان با طبیعت از ابتدا مسالمتآمیز بودهاست؟ انسان بدوی برهنه و بیپناه در طبیعت حاضر شد. او آنقدر توسط گرگها و ببرها و طبیعت وحشی خورده و از آزار سرما و گرما و باران آزردهشد که لاجرم به ارتفاع درختان و سینهی غارها پناه برد.
او با طبیعت در میان طبیعت و هماهنگ با او بودند اما در تنازع بقا بارها شکست خورد تا تصمیم گرفت سرپناه بسازد.
شروع ساخت سرپناه را میتوان مبتنی بر تصمیم انسانها برای بازتعریف رابطهشان با طبیعت دانست.
آدمها خواستند تا در ایجاد تعریف جدید رابطهی خود تنها بر مهربانی و لطف طبیعت گشوده باشند و از قهر و درشتیهایش مصون بمانند.
ماندن بر لبهی این دریافت و پرهیز آسان نیست. چرا که هر دریافتی مستلزم گشودگی و ارتباط است و هر عامل ارتباطیای میتواند راه ورود مظاهر قهر هم باشد.
معماری هوشمند و پویایی که بتواند با تشخیص درست قهر و مهر و ساختار درست کالبدی راه را بر ورود یکی گشوده و بر دیگری سد کند میتواند به معماری پویا و پایدار نزدیک شود.
معاشرت سالم با طبیعت
معماری پایدار میکوشد با همهی مظاهر طبیعت رابطهای درست بسازد. رابطهای که اجازه میدهد آنها زیبایی خود را در حضور انسان زیسته و قهر و آزار خود را غلاف کنند.
این برخورد را میتوا ندر رابطهی بنا با این جلوههای طبیعت سنجید:
- نور
- باد
- آب
- گیاه
- انسان
- خانواده
- همسایه
- شهر
بهرهبرداری از طبیعت یا عشق به او؟
در برخورد با مفهوم پایداری اغلب از زاویهي مالک وبهرهبردار به طبیعت نگاه میشود. چگونه با او کنار بیاییم که بیشتر به ما خدمت کند؟
اما در امتداد این نوشته بر آنم که از زاویهی دیگری به این قضیه نگاه کنم. طبیعت میزبان ازلی ماست و زیباست که جایگاه خود را دانسته به مثابه معشوق به او بنگریم. معشوقی که به تعبیر اریک فروم موظفیم به دلسوزی احساس مسئولیت احترام و شناخت او.