شطحیاتی در باب عمارت فروغ

آلوده‌ی یکجور حس بی‌پناهی شده‌ام که می‌دانم واهی است اما هست. حس این که دنیا حساب و کتاب چندانی ندارد و مهره‌های لغزنده‌ی داخل گونی یک مرد مست هستیم که این سو و آن سو می‌افتیم و گریزمان نیست.
از اول سال که کلاس نظم شاهین ثبت نام کردم و خیلی هم بدردم نخورد تصمیم گرفتم هر طور شده به احترام و بزرگداشت آن پول نازنین هدرشده یک چیزهایی را در این زندگی بی‌افسار و مست فیکس کنم تا بلکه لحظاتم مال خودم شود.
نتیجه خوب بوده اما هنوز عزیزترین که نوشتن هست جای محکم و بی‌تکان خودش را پیدا نکرده و روزها از پی هم می‌روند.
عزیزترین هنوز بغض‌کرده پشت دریچه و گاهی می‌آید سر شانه‌ام می‌نشیند.
چطور می‌شود همیشه مشتاق و منتظر و دوستدار چیزی بود و بارها به آن پشت کرد؟
خانه‌سازی آدم را فیلسوف می‌کند یا حتی کافر و چه بسا ظالم!
خانه‌سازی سر و گیسها را بر باد می‌دهد و ازدواجها را به لرزه در می‌آورد. البته من واکسنم را در خانه‌سازی اولی سال ۸۶ زدم و مطمئن شدم که باید صبور بود و می‌گذرد. فقط باید مراقب باشم زخمهای سخت نزنم به رابطه و خب نزنم اصلا که چه بهتر.
این است که هر روز با بوسه و امید پا می‌گذارم به زندگی و هر شب با کوهی از خستگی و حیرت ولو می‌شوم در فردا و کابوسهای عجیب می‌بینم.
دیشب خواب دیدم عاجز شده‌ام از هجوم نویزهای آزاردهنده گوشهایم را گرفته‌بودم و داد می‌زدم: سکووووووت!
بعد یک لحظه رفتم به خانه قدیمی کودکی‌ام همان که از ۴ تا ۱۰ سالگی‌ام آنجا گذشت. خانه پهلوی محله‌ی نصرآباد. روی ایوان بی‌سقفش (که خوروجی می‌گفتیمش) ایستاده‌بودم و از مخاطبی نامعلوم پرسیدم: چه جوریه که اینقدر تمیزه؟ صدا گفت: کامل تمیزش کردن وقت رفتن. حتی برگا رو هم تکوندن که نریزه!
به شکل دلپذیری تمیز و خالی و ساکت بود.

4 در مورد “شطحیاتی در باب عمارت فروغ”

  1. سلام نجمه جان

    امیدوارم زود مراحل پایانی هم طی بشه و موقع رفتن کامل تمیز کنن.

    امیدوارم زود روزی برسه که کارهای عمارت فروغ تموم بشه و یادت نیاد که این روزها از چی آشفته بودی.
    راستی چقدر نمای خونه دلنشین و آرامش بخشه.

    1. مرسی عادله جان… واقعا آشفتگی پیچیده‌ای هست. اونقدر وقت و منابع توی ساخت و ساز هدر میره که کسایی مث من تحملش سخته براشون. نباید فراموشش کنم باید ردشو بگیرم! حالا میفهمم دانشکده‌های معماری سرگرم خاله‌بازین و از عرصه واقعیت چقدر دورن …
      همدلی و مهربونیت چسبید به هرحال

    1. زنده باشی زری جان خدا از زبونت بشنوه …فقط برمی‌گشتم به دانشجویی جز کارآموزی اجرا روی چیزی وقت نمی‌گذاشتم! همه چی را با اون میشه جون داد و به شکوفایی رسوند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا