نمای آجری با حضور نخاله‌ها؛ مرا زیبا ببین!

حالا فهمیده‌ام که از هیجان‌انگیزترین و جذابترین بخشهای ساخت و ساز یعنی نماسازی همیشه بی‌نهایت ترسیده‌ام. حضور ملایم و مهربان مصالح در نمای آجری پروژه‌ی فروغ حسابی دارد حسم را عوض می‌کند.

بنا بود اینجا روی پیشانی ورودی پیاده سه قطعه چوب کار شود.
از روی مونیتور بنا بود اما به دلم نبود.
ته ذهنم ترمووودی که هزار بلای فرآوری سرش آمده آن حس اصیل چوب توی اسکچاپ را نداشت.
ضمن اینکه اگر مصالحی جز آجر قرار بود کار شود جایش خالی گذاشته می‌شد تا بعد.
در این وانفسا تا تکلیفش معلوم می‌شد دل من گَل میخ می‌ماند روزها و روزها!
از اینرو به پیشانی که رسیده‌بودیم یک چیزی ته ذهنم منتظر پیشنهاد تازه بود.

وفای تمام‌قد به آجر


یکی از روزهایی که آمده‌بودم برای نظارت اوسا از بالای داربست صدایم زد.

بعد با صدایی آرام و با لحنی که معمولا بچه خر می‌کنند درآمد که:

بوگو سه تا آجر دوقلو بیارن این قسمتا هم با آجر برات بزنم بِتّرِ چوب!

خیلی سعی نکردم خرشده به نظر نرسم! چون فایده‌ای نداشت.
هرچند قبلا خودم تیشه‌ی شک زده‌بودم بر ایده‌ی چوب؛
با اینحال چند دقیقه‌ای جواب نداده و منت‌گذار توی کوچه قدم زدم و بعد پرسیدم: حالا آجر دوقلو چیه؟ از کجا بیارم؟
توضیح داد که خطایی است توی کوره‌ی آجرپزی و گاهی گیر می‌آید!
خیلی سورئال بود! رفتم تو فکر!

چقدر از اینکه در ساخت این خانه اشتباه کنم و اشتباهاتم باقی عمر روز و شب پوزخندم زنند می‌ترسیدم!

چقدر لازم بود مطمئن شوم که به هررحال اشتباه اجتناب‌ناپذیر است و تا قله‌ی کمال راه بسیار.


حالا تصور کن درست روی پیشونی نما عنصری کم‌دانه و گرانقدر بنشیند از جنس خطا! از جنس چیزی که کسی برای بودنش تصمیم نگرفته است. چیزی که به سادگی می‌توانست نباشد!
اینطوری درست در قدم اول نوعی رندی و بی‌باکی رقم می‌خورد. نوعی آب از سرگذشتگی و چیزی برای از دست‌دادن نداشتگی!
باید بدهم در خوان بعدی ورودی شعر حافظ را بنویسند:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد…

نمای آجری به یاری نخاله‌های ساختمانی

آجر خطا در جای درست


پیر ما نفست حق! عمارت فروغ از خطا خط نوشته بر تارک وجودش و مخلص شماست!
یاد رفیقم می‌افتم که چندوقت پیش با همه‌ی لطافت طبع و مهربانیش کلافه از ضعف جسمی و مکرر، کرونا گرفتنش همصدای هیتلر شده‌بود که: یک جوری باید ضعیفها و معلولها حذف بشن که اونا که می‌مونن کم زجر بکشن!


این آجرها گواه این هستند که رفیقم و هیتلر و بقیه‌ی دوستانشان در طول تاریخ آدرس درست نمی‌دهند و آنچه خطای پروسه می‌دانیم هم گاهی نگین انگشتری وجود می‌تواند شد.
زنگ زدم آجر را سفارش دادم و برگشتم‌ خانه.
فردا که رسیدم قبل از حرف‌زدن ایستادم‌ به تماشای طولانی.
اوسا متوجه آمدنم شده‌بود اما از پشت ماسک معلوم نبود راضیم یا شاکی و ترجیح داده‌بود سکوت کند.


بالاخره گفتم: پس دوقلو رسید! گفت: اونی که اُردن به درد نمخورد اما رفتم از توی نخالای اونور پیدا کردم!
همه‌ی فرضیاتی که ردیف کرده‌بودم چند پله ارتقا یافتند و واقعا کیف کردم.
چه پزی بدهم من برای نماسازی به یاری پسماند!
دمت گرم اوسا ابول!

2 در مورد “نمای آجری با حضور نخاله‌ها؛ مرا زیبا ببین!”

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا