خانه‌سازی؛ آنچه از رخداد مشبکهای آجری نما آموختم در عمارت فروغ؛

برهه‌ای حساس از نماچینی خانه‌امان

از همان روز اول نگران مشبک آجری نما بودم و چند بار هم پرسیدم که برنامه‌اش چیست؛ اما هربار جواب داد که هرجوری شما بخوای!

امروز روز موعود است و باید تصمیم بگیریم.

پشت دیوار پایه می‌ایستد من هم آنطرف روبرویش با فاصله‌ی شصت هفتاد سانتیمتری باغچه.
نماچین آجرها را به ترتیب ردیف می‌کند. ده بیست بیست ده دوباره بیست ده بیست.
می‌گویم: نه! قشنگ نیست!
جمع می‌کند، دوباره با ریتم جدید می‌چیند.
این بار خودش می‌گوید: نه محکم نیست!
دوباره جمع می‌کند و دوباره می‌چیند.
چند بار دیگر چند نامحکم و ناقشنگ دیگر را خودم و خودش رد می‌کنیم.
تازه مغزم گرگرفته و دارم امکانهای تازه را می‌بینم.
بال بال می‌زنم که بروم آن سمت و ایده‌های خودم را بچینم.
با سبیلهای تابخورده و با اخم اما آرام می‌گوید:

سر جات واسا! از دور بپا! تو بگو چطور باشه! من می‌چینم!
یاد دکتر وزیری می‌افتم و قلبم تیر می‌کشد.
سر جایم می‌مانم در پست مشاهده و ارزیابی.
سرانجام توافق می‌کنیم سر گزینه‌ای به اندازه‌ی کافی محکم و در حد وسعش زیبا.
نه از حاصل کار که از کل پروسه‌ی ساخت مشبک آجری حسابی کیف می‌کنم.
تف به آموزش بی‌یال و دم و اشکمی که ما گذراندیم.
فرآیند امروز اگر توی کارگاه و با فراغت و شور دانشجویی آزموده می‌شد خدا می‌داند که چه امکانهای نابتری ممکن بود رقم بخورد.


از دلبری تا دلیری!

آنچه در نما قرار می‌گیرد به شکل دشواری وظایف متناقض دارد. هم لازم است که زیبا باشد و همه نگهبان امنیت خانه. زیبابودن آدابی دارد و دفاع و مراقبت آداب دیگری. جمع‌شدن این دو با هم آسان نیست.

اجدادمان حساب این دو را جدا می‌کردند و مرز بیرونی خانه سکوت مطلق بود! یکپارچه و عظیم و بی‌روزن؛‌ پنجره‌ها فقط داخل خانه بودند و با فراغ بال متمرکز می‌شدند روی دلربایی و قشنگی! نهایت آن چیزی که پنجره باید با آن می‌جنگید اشعه‌ی اضافی آفتاب بود و کج‌باران بهاری که با کمی عقب‌نشستن روبراه می‌شد.

اما پنجره‌های ما رو به بیرونند. زیبا باید باشند چون ذات پنجره این است؛ اما از سویی مراقب هم باید باشند چون ایستاده‌اند در منطقه‌ی مرزی و هر مرزنشینی وجهی از سربازبودن در خود دارد.

مراقب خانه باشند در مقابل:

  • آزار آفتاب و باد و باران
  • دزد
  • پشه و مگس و …
  • صدای موتور همسایه
  • گرد و غبار

و سوال مهم همیشه این است:

چگونه ستبری و استواری را با لطف و ملاحت یکی کنند؟

این سوالی بود که پوستم کنده‌شد از بس به آن فکر کردم.

نقدا دل بسته‌ام به این مشبک آجری که تصور می‌کنم در حد متعادلی بین دلبری و دلیری، کل دریچه‌های همکف خانه‌ام را حامی و مراقب شده‌است.

دوستش دارم.

***

پی‌نوشت:

ماچ محکم به این روزگار که هی افسرده می‌کند ما را از فکرکردن به اینکه اگر چند ماه زودتر هر خریدی از مصالح را انجام داده‌بودیم چقدر دست و بالمان بازتر بود!

می‌رسد روزی که مثل آدم لحظه‌هایمان را زندگی کنیم؟

1 در مورد “خانه‌سازی؛ آنچه از رخداد مشبکهای آجری نما آموختم در عمارت فروغ؛”

  1. بازتاب: حرفه‌ي معماریتلاش برای ورود واقعی به حرفه‌ی معماری؛ - نجمه عزیزی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا