تا دیروقت بیدار بودهام و حسابی خستهام. با کسالت کاغذی کوچکی از گوشهی میز برمیدارم و شروع به نوشتن لیست میکنم؛ خردکردن لوبیا، بارگذاشتن ناهار، شستن ظرفها، خالیکردن سطوح آشپزخانه، مرتبکردن اتاق، اتوکشی لباسها، جمعکردن لباسها از بند… هنوز درحال نوشتنم که اسمس میاید: امروز نما را شروع کردهایم!
اوایل انتظار داشتم روز قبل از کارهای مهم خبرم کنند؛ بعد به دقایقی قبل از شروع هم راضی شدم و حالا همین که قبل از اتمام کار خبر بدهند کاملا کافی به نظر میرسد!
بیخیال لیست میشوم. لوبیاهای خردشده را میریزم روی گوشت و پیاز؛ صدرا را از پشت لپتاپ میکشانم سر تختهی لوبیا تا بقیهاش را خرد کند؛ با عجله سیبزمینی پوست میگیرم؛ برنج خیس میکنم و در حالی که قابلمه را روی شعله بزرگ میگذارم به همسرم میگویم: جوش که اومد بذارش روی شعلهی کوچیک!
چایش را هورت میکشد و میگوید: یعنی این همه وقت اینجا بایستم؟
در ذهنم جوابش را میدهم: خودت چی فکر میکنی؟ سوییچ را برمیدارم و میزنم بیرون.
در این فاصله برقکار هم زنگ زده که چیدمان برق حیاطت جای بحث داره! میگویم: وایسا که اومدم!
جَستن موجه از لیست تکراری سیزیفی اذیتم نکرده انصافا ؛ راه میافتم؛ یک دور دیگر بخشهایی از پوست در بازی علی بندری را گوش میدهم از فرط «چیز دیگری همراه نداشتن»؛ بعد از بارها گوشدادن تازه متوجه میشوم توصیههایش به دوستداران بهبود حال جهان چقدر زیبا و دقیق است: فضیلت نفروشید! رانت نخورید! کسب و کاری راه بیندازید و ریسک کنید!
همین صبحی یک چیزی از شاهین خواندهبودم دربارهی مکرر خواندن کتابها و به این فکر کردهبودم که پادکستهایی که از سر ناچاری بارها گوش دادهام چقدر هربار جوری تازهاند!
***
میرسم؛ نماکار کوچکاندام نشسته روی زمین و دارد سنگها را تراز میکند؛ ای جان! سنگها همان است که انتخاب نکردهبودم! از دو مدل تیشهای که دفعهی قبل دیدهبودم آن یک را که کمتر دوست داشتم نشان کردهبودم؛ البته این را بعد از این که چند ساعت گذشتهبود متوجه شدم اما خوشبختانه پیمانکار هم اشتباها آن یکی را سفارش داده و برآیند دو خطا شده درست! نظر ور عارف مسلکم البته این است که خطایی در کار نیست و آنهمه تضرعت به خدا که «مراقبم باش و خودت همهی تصمیمها را بگیر» جواب داده؛ من هم میگویم چشم!
اوسا نقشهها را میآورد و چند اندازه را برحسب ابعاد متریال رُند میکنیم؛ این نوع انعطافها و هماهنگشدنها را دوست دارم؛ بارها با این تغییرات کار بهتر شده و بارها واقعی و کاربردی شدن ساخت را در این هماهنگشدنهایی که شبیه کوتاهآمدن هست یافتهام و دیدهام تاثیرشان در رشد عضلات طراحی را؛
وارد کارگاه که میشوم عمیقا احساس فروتنی میکنم و دلم میخواهد با همه هماهنگ شوم! حس میکنم زیبایی طرح را اگر از الک سازه و تاسیسات و برق و اقتصاد بگذرانم رویینتن و ماندگار میشود؛ البته این را هم میدانم که در فضای کارگاه کاملا لازم است که فروتنی را پنهان کنم بخصوص به عنوان یک زن!
بسیار خوب با خشوع در دل و با باد دماغ در چهره، تغییرات جزئی ابعاد را مرور میکنیم؛ البته ماسک گلگلی هر دو ژست را پنهان میکند!
کوچه شیب دارد و در عرض که جلو میآییم باید از هر سنگ در حد یکی دو سانت برید؛ خیره میشوم به شاگرد نماچین که با قدرت دستگاه فرز را گرفته و با ظرافت روی خط سنگ حرکت میکند! چند لحظه مسخ میشوم؛ چقدر فضیلت است در کار یدی! چقدر دوست دارم روزی همهی عملیات بنایی را عملی و تئوری بلد شوم! چقدر مضحک بود آموزش ما که حتی واحد کارگاه و آزمایشگاه هم نداشتیم!
به خودم که میآیم میبینم خیرهشدهام به دستهای شاگرد فرزکار و دارم چیلیک چیلیک عکس میاندازم.
***
پشت سنگهای ترازشده را چسب میزنند؛ بدیهی است اما نمیدانم چرا میپرسم: چسبه؟
اوسا سرش را بلند میکند: بنایی دوس داری؟
دوباره تکبر را احضار میکنم توی صورت و با صدایی نسبتا بلند میگویم: من معمار این خونهام و بنایی هم بله دوس دارم! مشکلی هست؟ میگوید: یعنی کلش یا فقط نما؟ میگویم: معمار این خونه هستم درون و بیرونش!
برقکار توی حیاط است! چشمش که به من میافتد میگوید: چار متر فاصله بین هر واحد روشنایی تو حیاط لازمه! این نکته را بلد نبودم اما با اطمینان میگویم: سر متر را بده به من! اندازه میگیریم؛ چهار متر و ده سانت میشود! باز هم به خطا بر هدف زدم تیری!
نفسی راحتی میکشم و لحنش را عوض میکند: ما قصدمون ایرادگیری از کار شما نیست! مهربان میشوم: طوری نیست پسرم!
برمیگردم اوسای نماچین دم گرفته که: ما براااای آنکه ایراااان گوهری تابان شوووود...
الله اکبر! نماچین جواد یساری زمزمه میکند یا اگر جوان باشد حمید هیراد! خونهی آخرش موسیقی محلیای چیزی! نماچینی که محمد نوری زمزمه کند را نباید پاس داشت؟
بوی خاک سر قلهها میآید و حس غریبی به من میگوید که: این نما نما میشود!
بازتاب: آنچه از رخداد مشبکهای آجری نما آموختم در عمارت فروغ؛ - نجمه عزیزی
بازتاب: آنچه از وحدت هرهها یادگرفتم؛ نماسازی با آجر سنتی یزد - نجمه عزیزی