خوابی پریشان؛ حاصل احوالات روزگار

در اتاقکی بودیم شیشه ای مثل یک سفینه…وسط اقیانوس! خوابی پریشان بود. امواج دیوانه و وحشی از هر طرف می‌کوبیدند بر سینه‌ی سفینه.

ما چهارنفر مست آدرنالین وحشت و اندروفین خوشی همه تن نگاه بودیم.

یار سینه سپر کرده بود که:

-مهندسی دقیقی داره پایه‌های این سازه، هیچیمون نمیشه خیالت تخت!

-حمایتگریت روی جفت چشمهایم یار! چنین امواج دیوانه‌ای را مگه مهندسی میشه کرد؟

بعد کمی خیال بافتم و به دل گفتم: فوقش از جا کنده می‌شه! کمی موج سواری می‌کنیم و بعد همه با هم میریم به فنا… چی بهتر از این؟

به دل گفتنم را بچه‌هایم شنیدند و با خیال راحت رفتند جایی مثل ایوان سفینه و وایسادند به بازی و تماشا…

نعره زدم با صدایی بی صدا: کجا رفتید؟! نعره زدم به پهنای جان: با هم مردن را گفتم که ترس ندارد… برگردید… نعره زدم بیصدا، بی نای و نفس…برنگشتند مادرمرده‌ها.

حقیقتا که خوابی پریشان بود و پریشانی‌آفرین.

***

این روزها مدام در حال توضیح‌دادن این نکته به بچه‌ها هستیم که آینده به آن شدت و حدتی که می‌گویند وحشتناک نخواهد بود و نوید می‌دهیم که بالاخره از یک جایی وقتی دیگر نتوانست بدتر شود بهتر می‌شود؛ البته هم‌زمان به ریشه‌های زخمی و دل پردرد امکانها و مکانهای دیگر زندگی را هم سرچ می‌زنیم؛

این روزها اگر بگذرد و جان درببریم و زندگی شروع کند به ادامه‌ندادن سقوطش قصه‌ها داریم برای گفتن و شگفت‌زده‌کردن آیندگان!

این روزها آخ از این روزها! (این خواب در تاریخ 8 دی 97 در پیج اینستاگرامم نوشته شده)

2 در مورد “خوابی پریشان؛ حاصل احوالات روزگار”

  1. علی طاعتی مرفه

    سلام
    وقتتون بخیر
    نوشته جالب و قابل تاملی نوشتید…

    یه نکته هم خواستم خدمتتون بگم: همین قالب سایتتون (writee) در سایت همیار وردپرس با فونت یکان هست که خیلی زیباتر هست.

    1. سلام بر شما ممنون از لطفتون. متاسفانه به شدت نابلد و غریبه ام در این فضا و حس میکنم به هرچه دست بزنم منفجر میشه! خوشحال میشم از راهنماییتون بیشتر استفاده کنم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا