سال: 1400

نوروزهای کودکی؛ دیروزهای دور

مرور قصه‌ی نوروزهای کودکی همیشه مرا گرفتار حال غریبی می‌کند. حالی که یک سرش همیشه وصل است به خانه‌ی مادربزرگم. اول قصه اواخر دهه چهل بود. ننه سکین با نوزادی در بغل و هفت فرزند از دم بخت تا خردسال ناخوشی بدی گرفت. ناخوشی‌ای که خانواده را بسیار برآشفت و ترساند. همان موقع بابااکبر نذر …

نوروزهای کودکی؛ دیروزهای دور بیش‌تر بخوانید

زندانی بی‌دیوار و بی‌در

خوابی عجیب می‌بینم. جایی هستم شبیه قلعه ای متروک و نمی‌دانم چرا اینجایم! از مخاطبی نامعلوم می‌پرسم: اینجا کجاست؟ ما چرا اینجاییم؟ صدایی میگوید: بازیگری یادتان میدهیم! مثلا اکبر عبدی را آنقدر باد می‌کنیم که آماده بازی شود! یاخدا! پس باد خدادادیش چه؟ نمی‌پرسم! تا مغز استخوان ترسیده‌ام! دیوار و حصار و میله‌ای نیست، اما …

زندانی بی‌دیوار و بی‌در بیش‌تر بخوانید

چه شد که فصل تحصیلی ما را نوشتم؟

کتاب فصل تحصیلی ما را در زمانی نوشتم که حال خوشی نداشتم. چهل ساله شده و از شغلم بیزار بودم. هرچه از سر و ته و وسط خواسته‌هایم می‌زدم در قاب عضو هیات علمی دانشگاه جا نمی‌شدم. رنج غروبهای جمعه و سیزده فروردین و سی‌ویک شهریور گواه این بودند که سر جای خودم نیستم.یک‌روز دوستم …

چه شد که فصل تحصیلی ما را نوشتم؟ بیش‌تر بخوانید

مهربانی با آب در پناه مهتاب

ما ساکنان سرزمینی بیقراریم. ما را از مهربانی با آب و مدارا با همه‌ی منابع گریزی نیست. سرزمینی هزاراحوال که می‌گویند در گذشته سیاحان اروپایی را از اینکه به عنوان محل سکونت انتخاب شده متحیر می‌کرد. این تحیر شدت می‌گرفت وقتی می‌دیدند تمدن ما چگونه از دل این بیقراری و ناپایداری با آنهمه درخشش طلوع …

مهربانی با آب در پناه مهتاب بیش‌تر بخوانید

حکمرانی به نام معماری؛ چرا معماری مهم است؟

چرا معماری مهم است چون بر زندگی ما خیلی بی‌سر و صدا حکمرانی می‌کند. معماری این قدرت را دارد که هویت ما را شکل دهد. روزگاری استادی گفته‌بود هر معماری با هر بنایی که می‌سازد دستوری صادر می‌کند که تا پایان عمر آن بنا صادق است: اینگونه زندگی کن! آیا بنا پیامش را تحمیل می‌کند؟ …

حکمرانی به نام معماری؛ چرا معماری مهم است؟ بیش‌تر بخوانید

طب سنتی؛ درمانی کارآمد یا شیادی ایدئولوژیک؟

مایلم قصه‌ی روزگاری را بگویم که تمام تمرکز زندگیم روی یافتن درمانی کارآمد برای حال و روز دخترم بود و طب سنتی به یاریم آمد. ۱. سال هشتاد که نومادری جوان بودم پاییز یکباره رنگ عوض کرده و دوست نداشتنی شده بود! پادشاه فصلها دیگر فصل خش خش برگ و کوچه باغ های رویایی و …

طب سنتی؛ درمانی کارآمد یا شیادی ایدئولوژیک؟ بیش‌تر بخوانید

خوابی پریشان؛ حاصل احوالات روزگار

در اتاقکی بودیم شیشه ای مثل یک سفینه…وسط اقیانوس! خوابی پریشان بود. امواج دیوانه و وحشی از هر طرف می‌کوبیدند بر سینه‌ی سفینه. ما چهارنفر مست آدرنالین وحشت و اندروفین خوشی همه تن نگاه بودیم. یار سینه سپر کرده بود که: -مهندسی دقیقی داره پایه‌های این سازه، هیچیمون نمیشه خیالت تخت! -حمایتگریت روی جفت چشمهایم …

خوابی پریشان؛ حاصل احوالات روزگار بیش‌تر بخوانید

خویش فربه می‌نماییم از پی قربانِ عید؛ دختران دهه‌ی پنجاه و دست و پازدن برای هویت شخصی؛

چارده پانزده ساله بودم. تابستان بود. از آن روزهای کشدار و بلند که هرچه کتاب می‌خواندی و ناخن می‌جویدی به اخر نمی‌رسید. برخلاف سرخوشی معمولم غمگین بودم و احساس می‌کردم چیزی نامشخص به هویت شخصی‌ام به فردیتم حمله برده‌است. چهارمین عمه چهارمین پسرش را زاییده بود و خوشحالی ننه خدیج به قدری غلیظ و عمیق …

خویش فربه می‌نماییم از پی قربانِ عید؛ دختران دهه‌ی پنجاه و دست و پازدن برای هویت شخصی؛ بیش‌تر بخوانید

اسکرول به بالا