ما ساکنان سرزمینی بیقراریم. ما را از مهربانی با آب و مدارا با همهی منابع گریزی نیست.
سرزمینی هزاراحوال که میگویند در گذشته سیاحان اروپایی را از اینکه به عنوان محل سکونت انتخاب شده متحیر میکرد.
این تحیر شدت میگرفت وقتی میدیدند تمدن ما چگونه از دل این بیقراری و ناپایداری با آنهمه درخشش طلوع کرده و بالیدهاست.
در دل برهوت و زیر همین آسمان بخیل و بیثبات بود که اجدادمان خانههای سبز میساختند و باغهای آباد.
اجدادمان بلد بودند که وقتی دستت از تغییر آسمان کوتاه است خردمندی در آن است که به راز زمین آگاه شوی و به سازش برقصی!
ما اما این خرد کهن را گم کردهایم.
سالهاست که بیگانه از حال زمین و آسمان زندگی را سرمیکنیم.
مهربانی با آب پیشه کنیم.
بترسیم از فردای یتیمی!
امسال دوباره خشکسالیست! از زمینی که زخمی سالها بیتدبیری ما در احترام به آب بوده با دو سال بارندگی نسبی دردی دوا نشده است.
زمین ایران خسته به گفتهی آگاهان، عنقریب زیر پای فلات ایران فرو خواهد نشست.
من و خانوادهام سالهاست که در سایهی ماه و ستارهها میخوابیم.
این تجربهی اسرارآمیز که پر از لذت و شگفتی است جز غِرغِر کولر همسایهها هیچ نقصی ندارد!
البته که زور ما شهروندان به صنایع فولاد و گندله و کاشی نمیرسد. البته که فریادمان به گوش برخی مسئولین کوتهعقل و خائن نیز هم.
اما با خاموشی هشت ساعتهی کولرها به ازای هر خانه روزی هشتاد الی دویست و چهل لیتر آب کمتر از ذخایر آبمان کم میشود و فردای فروپاشی از ما دورتر خواهد شد.
در بهار و تابستان این هزاروچهارصد ستمکار و ناروا آیا حاضرید شبها کولرآبیها را خاموش کرده و به زیارت مهتاب بروید؟ آیا حاضرید مثل پدرمادرهایمان در حیاط یا ایوان بخوابید و خوابهای پرستاره ببینید؟
لطفا خیلی جدی به این پیشنهاد و دعوت فکر کنید
تا به چشم و جسم و روح و سیاره خود صفایی بدهید!
اگر هم محبوس آپارتمانهای عبوسید میتوانید به سهم خود حیاط دارها را به خواندن این پست فرابخوانید!