معماری داخلی اتاق نوجوان آن هم وقتی استفادهکنندهاش فرزند خودت باشد کار سادهای نیست. وقتی شروع کردم تصمیم گرفتم شفاف نگاهش کنم.
حالا نوبت ساختار اتاق بود! با ساختاری که از جنس آجر و سیمان و گچ بود اصلا میشد کاری کرد؟
قدم سوم: توجه به محور نور
ریتم پنجره های اتاق را موقع طراحی پلان متقارن دیده بودم. این ریتم از عرض شمال غربی اتاق، محوری از نور طبیعی را به اتاق دعوت میکرد. تنها نور طبیعیای که این اتاق میتوانست داشته باشد همین بود. آن هم با پنجرههایی که تا ارتفاع ۱۸۰ سانتیمتر فیکس و مشجر بودند.
اینها واقعیات اتاق در برخورد با نور بودند و حالا نمیشد با آنها کاری کرد. پرونده را موقع طراحی اولیه تا حدود زیادی خودم بستهبودم. اما میخواستم بهتر و دقیقتر ببینمش بلکه بفهمم چگونه میشود کمی فقط کمی زندگی را در آن و به کمک آن بهبود داد.
آن محور قاطع نور را دوست داشتم اما زندگی در آن روان نبود به دلایلی متعدد:
- نوری که به اتاق میاورد بیش از حد ضرورت به نظر میامد،
- گشودن پنجره ها به دلیل ساختار پرده دشوار بود و پرده ریتم پنجره را پوشانده بود،
- طاقچه های پای پنجره که حالا خالی شده بودند بیمزه به نظر می رسیدند انگار به محتوایی نیاز داشتند محتوایی که از جنس بودن نباشد مثل قبل هیچی باشد ملایم!
دانه دانه رفتم جلو و حاصلش شد این
لیست تصمیمهایم برای ضلع پنجره شد این:
- پردههای سفید خرسی تبدیل شد به پشتدریهای فیروزهای که به پنجره چسبیدهبودند و با آن باز و بسته میشدند.
- روی ضلع فیکس و مشجر پنجرههای دو طرف مشبکی آبی رنگ کار شد که هم حال و هوای اتاق را عوض کند و هم نور و گرمای تند بعد از ظهرهای تابستان را کنترل کند.
- پای پنجرهها هم باکسهایی برای اشیای دکوری در نظر گرفتم که به آنچه میخواستم و سفارش دادهبودم خیلی شبیه نشد متاسفانه.
قدم چهارم: محور آگاهی
تک محوری را برای اتاق نمی پسندیدم که مرام کوچه بود و راهرو! نمیخواستم اتاق کشاننده به یک نقطه باشد و میخواستم با محوری دیگر که بر آن عمود میشد تعدیلش کنم. اتاق را باید کانون آرامش و سکون میکردم؛ اما چگونه؟
سمت جنوبغربی اتاق تورفتگیای بر اثر اختلاف سازه و دیوار وجود داشت که آن را با حجم کناف کشاندم تا نزدیک کمد دیواری؛ جایی که بازشوی کمد تقریبا با آن مماس میشد.
طبق حساب کتاب و اندازهگیریای که کردهبودم ضخامتی که به دیوار اضافه کردهبودم میتوانست ساماندهندهی محور تازه باشد. از موقعیت آویز سقفی تا میانهی ساختاری که قرار بود بسازم خطی نامرئی در ذهنم بود. جایی برای عکسها و مجسمهها و چیزهایی از این قبیل که فضای میز تحریر را هم تعریف کند.
قدم پنجم؛ انتخاب رنگ
انتخاب رنگ خیلی مشکل بود.خیلی عکس و طرح دیدم و به این نتیجه رسیدم که رنگها همه زیبا هستندو انتخاب رنگ شهیدم میکند اگر معیار مشخصی نداشته باشم.
دوباره به آینه نگاه کردم، لبخند زدم و گفتم: زندگی شایسته تر، آسانتر، غنی تر، دلپذیرتر و زیباتر نه فقط خوشگلتر!
همین ورد ساده کافی بود که چشمم را از ایمیجهای بی پایان گوگل برگردانم به سمت خود پسرک!
به تعادل فکر کردم و به جمله معرف طب سنتی:
تقویت به عین و درمان به ضد
کوشیدم طبع آتشین و پر تحرک و گرمش را به خنکای آبی آرام و اشتیاقش به شادی و درخشش وروشنی را با زردی حسابی تقویت کنم.
خدا حفظ کند اوسا متی نقاش را که منظورم از زرد حسابی را حسابی فهمید و سنگ تمام گذاشت!
کنافکار و نقاش که خونه را ترک کردند، نصاب پارکت را فرا خواندم وخودم افتادم دنبال کارهای خوشمزه جینگولی!
چراغ و شلنگ نور مخفی و روتختی و رو بالشی خریدم و دوختم،
پارچه پرده انتخاب کردم و سفارش دادم . ..دست آخر هم برای این که خود حقیقیم را دوباره به یاد بیاورم جارو پارو کردم!چراغها روشن کردم و صداش کردم …خیلی و حتی به قول نوجوونا خعععییلی ذوق کرد.
پینوشت:
این مطلب سال ۹۴ در وبلاگ گاهی من نشر شد و حالا با ویراستی چند دوباره منتشر میشود. بعد از شش سال استفاده به نکات فوقالعاده جالبی در مورد طرحش رسیدهام که خواهم گفت.
سلام نجمه جان،
از روزی که قسمت اولش رو خوندم مشتاق بودم ادامهش رو منتشر کنی.
لذت بردم از خوندنش، یه زمانی خیلی از تماشای مستندهایی در مورد طراحی داخلی و قبل و بعد فضاها لذت میبردم، الان که نوشتهت رو خوندم اون حس دوباره زنده شد.
منتظرم تا نکات جدیدی که کشف کردی رو هم بخونم
سلام عادله جون مرسی از همراهیت. خوشحالم دوست داشتی. کلی تجربهها بعد از این داشتم توی کارای بعدی که ایشالا مینویسمشون.
درس عبرتها هم که فراوون و دردناک ولی اجتنابناپذیر…