مسیر شغلی من قسمت چهارم؛ به معماری داخلی فکر کردم

بعد از مدتها فکرکردن به این نتیجه رسیدم که باید کاری از جنس معماری داخلی و بهبود و اصلاح ساختمان دست و پا کنم. با اوضاع اقتصادی ناجوری که بود کمتر کسی وارد ساخت و ساز می‌شد. اما احتمال اصلاح و ترمیم بیشتر به نظر می‌رسید.

معماری داخلی با سفارش خودم

تنها کارفرمایی که در آن لحظه می‌توانستم بصورت قطعی تحت تاثیر قرارش بدهم خودم بودم! و تنها جایی که در حوزه‌ی نفوذ و دسترسم بود  خانه‌ی خودم. البته طرف مذاکره، یک فرد دیگر هم بود همسرم!

او که اگرچه مهربان بود و آب و نان می‌داد با لبحند اما قانع‌کردنش برای تغییرات در دکوراسیون خانه‌ی بی‌مشکل، چندان ساده به نظر نمی‌رسید!

تلاشی که داشتم برای گرفتن بدهی‌هایم می‌کردم جهت تامین منابع مالی پروژه بود تا ریسک کار به کمینه حد ممکن برسد. با یک طرح و ایده‌ی خوب و با پول کافی در کف می‌توانستم کارفرمای واقعی پروژه باشم نه همسرش!

این قصه‌ها را مدام برای خودم تعریف می‌کردم وقتی هی وسوسه می‌شدم که کار سخت و آزاردهنده‌ی مطالبه‌ی بدهی را جدی نگیرم. وقتی سعی می‌کردم به جای آن وضعیت ناروا بر کمالات استاد متمرکز شوم.

این قصه‌ها را تعریف می‌کردم با این ترجیع‌بند که: پس خفه شو! و بجنب! که به پولش احتیاج داری!

ایمیل را فرستادم و چند روز گذشت.

دیر نمی‌شد؟

استاد هیچ پاسخی به ایمیلم نداد.

نمی‌خواستم و نمی‌توانستم داد و قال راه بیندازم استاد برایم بسیار عزیز بود و بسیاری از دانسته‌هایم و شور و شوقم در معماری را به او شخصیتش و نوع نگاهش به جهان گره‌زده‌بودم.

نمی‌خواستم، ابدا نمی‌خواستم تصویر زیبا و الهام‌بخشش در ذهنم خراب شود. طاقت نداشتم بر او صریحتر خرده بگیرم.

اصلا اگر چنین می‌کردم آیا هنوز روحم حساس و نازک‌اندیش و سالم برای طراحی می‌ماند؟

با این سوالها و هزار سوال دیگر خودم را گیر می‌انداختم گوشه‌ی دیوار و این جوری جمع می‌زدم که: حالا صبر کن!

دیر نمی‌شود!

اما دیر می‌شد. هر روز و دقیقه و ثانیه‌ای که می‌گذشت یک قدم به تصویر آن زن مفلوک مایوس حسود موسفید نزدیکتر می‌شدم و از امکانها و فرصتها دورتر و دورتر!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا