مرتب زیر لب تکرار میکردم که: جواب داد!
واحدها از ۱۰۰۰ تا ۳۰۰۰ متر بود و درخواست من درست در میان آن جا خوشکردهبود. دهدرصد سطح زمین میتوانست بنا باشد. بنایی با دسترسی به نور و منظر از همه طرف که تنها دغدغهاش زیباشدن بود نه چون باقی طراحیها حل مسالههای پیش پا افتاده.
آن اسفند و آن بهار بهشتی شد با هوای طراحی. آیا ایدهی باغشهر کوثر واقعبینانه رقم خوردهبود و آیا به بهرهبرداری میرسید یا نه؟ نمیدانم. اما کیفیتهای کشفشده در اتودهایم مرا ارتقا میداد و حس میکردم که چه خوب! آدمیزاد را میشود تا این مایه با بنا عزیز داشت!
آن سال حال طبیعت هم بفهمی نفهمی خوبتر بود و باران میآمد. هربار به دریاچهی ارومیه فکر میکردم و به زایندهرود قلبم به درد میآمد و آرزو میکردم که اندک امید دمیدهشده برای تدبیر و ادارهی منصفانهی مملکت تبدیل به کابوس نشود.
دوست داشتم خانهباغهای باغشهر کوثر را با محوریت خانواده و طبیعت طراحی کنم. با همهی ایدهها و آرمانهایی که سالها در دلم پرورده بودم.