خوابی پریشان؛ حاصل احوالات روزگار
در اتاقکی بودیم شیشه ای مثل یک سفینه…وسط اقیانوس! خوابی پریشان بود. امواج دیوانه و وحشی از هر طرف میکوبیدند بر سینهی سفینه. ما چهارنفر مست آدرنالین وحشت و اندروفین خوشی همه تن نگاه بودیم. یار سینه سپر کرده بود که: -مهندسی دقیقی داره پایههای این سازه، هیچیمون نمیشه خیالت تخت! -حمایتگریت روی جفت چشمهایم …